مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

آیا میدانید؟

آیا می‌دانید غیرممکن است که بتوانید با چشم باز عطسه کنید.
آیا می‌دانید ما در طول زندگیمان 18 کیلو پوست می‌اندازیم.
آیا می‌دانید وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرفی دیگر تکان می‌دهد یعنی باشه.
آیا می‌دانید در این دنیا تعداد جوجه‌ها از آدم‌ها بیشتر است.
آیا می‌دانید نوارهای لاستیکی خیلی طول می‌کشد تا سرد شوند.
آیا می‌دانید مغز در هنگام خواب فعال‌تر از وقتی است که تلویزیون می‌بینید.
آیا می‌دانید اگر مادران در زمان بارداری سیب به خصوص سبز استفاده کنند نوزادانشان زیبا می‌شوند.
آیا می‌دانید مادران باردار از انگور و جوانه گندم و امگا 3 استفاده کنند بچه‌های آن‌ها تیزهوش می‌شوند.
آیا می‌دانید خورشید فقط 1 بر 000/40 جرم خود را از دست داده است.
آیا می‌دانید ایران 1018 شهر دارد.
آیا می‌دانید پر آب‌ترین رود ایران کارون در خوزستان است.
آیا می‌دانید بام ایران استان چهارمحال و بختیاری است.
آیا می‌دانید هر فردی در طول 24 ساعت 23 هزار بار نفس می‌کشد

یتیمی

من احد عظیم‌زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.

امکانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی‌داد.

خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم.

کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا 2هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شدم.

غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد...

در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه‌ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.

وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم.
احد عظیم زاده
 اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهای فرش آنجا سرزدم و با سلیقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می‌روند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.

زبان هم نمی‌دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد و کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود. چای و قهوه‌ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم.

به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک‌پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ.

شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می‌کنید یا نه؟ در اولین معامله 6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم...  کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم.

 بسیار سفر کردم و ایده‌های جدید دادم. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کردم و از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم.

اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت.

اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم،بسیار.

کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شوم. تاکنون 180 میلیارد تومان در این پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است.

سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای 18 عیار است. این هتل 340 واحد مسکونی در 25 طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روی دریاچه، 10 هزار متر شهر آبی، 70 هزار متر زمین آمفی‌تئاتر، 90 هزار متر زمین گلف و 2 باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها 9 میلیون دلار است. این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره نکرده‌ام....

می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل 600 نفر به طور مستقیم کار می‌کنند.

من 2 بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟
یتیم‌نوازی.

افتخار می‌کنم 2 سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو 100 کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون 1070 بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم بپردازند.

بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا می‌خورند، کیف می‌کنم. گریه می‌کنم و حال می‌کنم.

در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم 50 میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی 100 میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت.

یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم.
پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم.

ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم.  توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است... .

*منبع: پارسینه

تشکر

با سلام درود خدمت تمامی بزرگوارانی که در این مدت در وبلاگم پیام گذاشتند  

در استانه روز مادر سعی میکنم وبلاگم را بروز کنم  

اما 

برای کسانی که امسال برای اول بار مادر را در روزش نمی توانند درآغوش بگیرند و او را از دست داده اند طلب صبر دارم  و از همه خوانندگان شریف و بزرگوار تقاضای قرائت فاتحه برای آن عزیزان سفر کرده دارم ...  

برای شادی روح همه مادران الفاتحه

چند روز خوب شهریور

اوایل شهریور مامانم از بابا خواست تا برنامه مسافرت داشته باشیم . بابا هم که مسئولیت دارد و از صبح تا شب میرود استانداری سر کار هر وقت هم می اید خانه از فرط خسته گی حرفش نزدنی است... 

خلاصه با اسرار همه موفق به انجام یک مسافرت ۶ روز به مشهد مقدس شدیم هر چند در اول راه بابا بزرگ و مامان بزرگ مخالف آمدن بودن ولی  امام رضا ع آنها را طلبید و راهی شدن و بابا از بوشهر تا مشهد با موبایل با اداره اش در حال تماس بود و حال همه را در ماشین گرفته بود و بجز یک مسافت چند کیلومتری رباط پشت بادام تا نزدیک طبس انتن نداشت .... 

بهر حال رسیدیم مشهر واقعا خوش گذشت  

همه را دعا کردیم از دوستان قدیمی (ارنواز- آسمانی و...) گرفته تا دوستان جدید تا با یک نیروی مضاعف به کلاس درس جدید بروم  

راستی چند عکس خوب یادگاری دارم که در اینده در وبلاگم قرار میدهم

تقدیر از دانش آموزان ممتاز

با حضور استاندار محترم بوشهر و معاونان ایشان در سالن مجتمع فرهنگی و هنری ارشاد اسلامی بوشهر مراسم تقدیر از دانش آموزان ممتاز و نخبه استانداری بوشهر برگزار گردید . در این مراسم از تعدادی از دانش آموزان بصورت قرعه کشی به نمایندگی از بقیه دانش آموزان تقدیر شد 

تصاویر زیر ابوالفضل از دستان استاندار محترم بوشهر هدیه دریافت می کند (به قلم پدر ) 

  

 

  

  

من یازده شدم

من یازده ساله شدم . بابام میگه چقدر عمر زود میگذرد ولی بهرحال کسی موفق است که از لحظه های زندگی اش خوب استفاده کند و لذت ببرد  

راستی بزرگترین لذت ادم این است که دل کسی را نشکند و مردم آزاری نکند 

این هم یه عکس تکی از جشن تولدم ... راستی من یه صدو پنجاه هزار تومانی کاسب شدیم 

 

گرگ گرسنه کودکی را خورد

تهران امروز: پسر بچه‌ای 4 ساله عصر روز گذشته در یکی از روستاهای شهرستان خدابنده استان زنجان توسط گرگ دریده شد.

این پسر بچه 4 ساله حین بازی در اطراف خانه خود، مورد حمله گرگ گرسنه‌ای قرار گرفت و این گرگ، کودک را دریده و با خود به صحرا برد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نیروی انتظامی زنجان، تلاش پلیس با همکاری اهالی روستا برای پیدا کردن کودک آغاز شد و پس از مدتی جست‌وجو، پسر بچه در دره‌ای دور افتاده در حالی که قسمتهایی از شکم و دستهای وی توسط گرگ دریده شده بود، پیدا شد.

این کودک به درمانگاه منتقل شد که به دلیل شدت جراحات وارده، جان خود را از دست داد 

 

من این مصیبت بزرگ را به تمام بچه ها و پدر و مادر آن کودک تسلیت میگوییم و امیدوارم والدین بیشتر مواظب بچه هایشان در روستاها باشند و نگهداری سگ شاید کمک فراوانی به ساکنان روستا ها برای جلو گیری از این حوادث تلخ می شود امید وارم پیشنهادم به گوش خیلی هابرسد

نتایج نهای اراء اعلام شده به آموزش و پرورش استان بوشهر

 آرای کاندیدای شورای دانش آموزی دبستان شهدای بسیج   

 

 

ردیف

نام ونام خانوادگی

کلاس

تعداد آرا ء

1

ابوالفضل قضایی

پنجم

109

2

سید محمد مهدی نژاد حسینیان

پنجم

52

3

حسین گلستان

پنجم

45

4

محمد حسین لک

چهارم

42

5

محمد جواد حق نجات

چهارم

42

6

محمد امین حاجیانی

پنجم

41

7

عادل حیدری

چهارم

40

8

احسان کره بندی

چهارم

40

9

محمد اسماعیل

پنجم

37

10

سید عبدالحمید رکنی

پنجم

36

11

حسین سیار

پنجم

35

12

علیرضا برهمند پور

پنجم

35

13

آرمین گشتاسبی

چهارم

33

14

سجاد عوض پور

چهارم

33

15

پویا حسن زاده

چهارم

33

16

معین پولادی

پنجم

33

17

محمد جعفر اسکندری

پنجم

31

18

امید اکابریان

چهارم

31

19

امیر محمد حسینی

سوم

30

20

علی بهادری

سوم

27

21

سید علی رفاهی

سوم

25

22

هومن ابول پورهمایی

چهارم

25

23

علی میرزایی

چهارم

22

24

مجتبی منصور زاده

پنجم

22

25

علیرضا کریم خانی

سوم

22

26

علیرضا مفتخر

پنجم

21

27

مهدی کامیاب

چهارم

20

28

حمید رضا صادق

چهارم

18

29

امین نگهبان

سوم

17

30

امیر حسین زندویان

چهارم

17

31

محمد حسین زاهد دوست

سوم

17

32

امیر حسین غلامی

سوم

16

یک خبر فوری

باسلام  

با اعلام  معاون محترم پرورشی دبستان شهدای بسیج در خصوص نتایج انتخابات دیروز  حکایت از پیروزی قطعی و تفاوت فاحش اراء ابوالفضل با سایر رقبا دارد  

ما والدین ابوالفضل ضمن تبریک به  عزیز  دلمان   آرزوی موفقیت و سربلندی اش در سایر مراحل زندگی را برای تک گل سرخ باغ زندگی مان  آرزو می کنیم. همچنین از کلیه دانش آموزان عزیزی که به ابوالفضل اعتماد نموده اند تشکر کرده و امیدواریم که ابوالفضل قدردان این اعتماد شما باشد و بتواند کمک موثری به شما عزیزان داشته باشد.  

در پایان از مدیر محترم دبستان شاهد جناب جمادی معاونان محترم ایشان و معلمین فهیم آن مدرسه قدرانی مینمایم. 

همچنین از محبتهای سرکار خانم ارنوازو جناب آقای مدنی پور که الطا فشان همیشه مشمول خانواده ما است خالصانه تقدیر به عمل می آوریم  

از درگاه ایزد منان سلامتی و تندرستی و دلخوشی همه شما را مسئلت مینماییم  

  

پدر و مادر ابوالفضل ۴/۸/۱۳۸۹

حق تو

دوست عزیز انتخاب خوب حق تو است 

 

فقط ابوالفضل

وعده من و  تو روز دوشنبه  سوم آبان هشتادو نه (3/۸/89) پای صندوق رای 

 

 

 

ابوالفضل قضایی، یک دوست

فعالیت های من

دوستان عزیز من خوشحالم که به نمایندگی از شما تا کنون چندین بار به استقبال مقامات کشوری رفته ام و به آنها خوش آمد گفته ام عکس های زیر مراسم استقبال رسمی از جناب نوذری وزیر وقت نفت و آقای پور محمدی رئیس سازمان بازرسی کشور و وزیر سابق کشور است. 

  

 

 

 

 

 

حق ما

دوستان عزیز : خواستن حق ماست . ما باید یاد بگیریم که حقوق خودمان را درخواست کنیم  تا بزرگ تر ها بدانند که ما بچه ها هم می دانیم و حقوق ما را رعایت کنند 

.

تلاش برای بهتر شدن حق ماست

  انتقال مسائل و مشکلات دانش آموزان به مسئولین آموزش و پرورش استان و سایر مسئولین استانی 

  گرفتن مجوز برگزاری کلاس های کامپیوتر بصورت فوق برنامه با راه اندازی شبکه اینترنتی در مدرسه 

 تنظیم وقت دیدار با مسئولین بصورت دوره ای

نظارت بر بوفه ی فروش مدرسه برای متنوع تر شدن محصولات فروش و سالم سازی آن

  تخصصی تر کردن و فنی تر کردن کلاس های ورزشی

مدرسه من

دوستان عزیزم از اعتماد شما متشکرم از خداوند می خواهم به من کمک کند تا به قول های که به شما دادم عمل کنم.  

 

در اولین فرصت رسته پیشتازان را از سازمان دانش آموزی استان بوشهر برای 36 نفر از شما در مدرسه تشکیل و مشغول فعالیت خواهیم شد. 

بخشی از برنامه های من در انتخابات شورای دانش آموزی

۱- مقدمات و هماهنگی جهت حضورکلیه دانش آموزان  حداقل ماهی یکبار به سینما های شهر  

2- تلاش برای بهتر شدن امکانات ورزشی مدرسه 

3- تلاش جهت برگزاری کلاس کامپیوتر  

 

 

4- براقرای نظم و انظباط بیشتر در مدرسه 

5- اعلام همتگی پیام در تابلو اعلانات مدرسه تحت عنوان حقوق کودک 

نیروی انتظامی عامل نجات کودک ۳ ساله از دهان گرگ بود

دختربچه سه ساله که طعمه گرگ درنده شده بود، با تلاش مأموران پلیس شهرستان خواف از مرگ نجات یافت.

سرهنگ علی حیرانی – فرمانده انتظامی شهرستان خواف در این باره گفت: شامگاه چهارشنبه – هفدهم شهریور – مردی سراسیمه با پلیس تماس گرفت و گفت: «دقایقی قبل یک قلاده گرگ، دختر سه ساله‌ای را هنگام بازی مقابل خانه‌شان به دندان گرفت و برد.»

وی افزود: به دنبال این تماس، بلافاصله مأموران وارد عمل شده و پس از ردیابی گرگ درنده به تعقیبش پرداختند. تا اینکه گرگ پس از طی مسافتی سرانجام خسته شد و با رها کردن طعمه‌اش گریخت. کودک سه ساله نیز خیلی سریع به بیمارستان انتقال یافت و تحت درمان قرار گرفت.

عمر خودتان را هنگام مرگ مشخص کنید چند سال است!

یک مشاور می‌میرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش می‌ایستد. اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک می‌کند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور می‌آید و به گرمی به او سلام کرده و احترام می‌گذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی کنار میزش می‌نشاند.

مشاور می‌گوید: من از این توجه شما سپاسگزارم، اما چه چیزی باعث شده که این گونه با من رفتار کنید؟"

فرشته محاسب می‌گوید: ما برای افراد مسن احترام ویژه‌ای قائل می‌شویم. ما یک پردازش اولیه بر روی تمامی کارنامه‌های اعمال انجام داده‌ایم و من ساعاتی را که شما به عنوان ساعات مشاوره برای مشتریان خود اعلام کرده‌اید جمع زدم. بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن دارید!

ذرت بو داده

شاید برای شما هم جالب باشه که بدونین چرا ما ایرانیها، به پاپ کرن میگیم ... فیل؟!
چون این خوراکی خوشمزه نه به فیل ربط داره نه به !! اولین مدل پاپ کرن که وارد ایران شد، مربوط به یک شرکت انگلیسی بود به اسم چسترفیلد((chesterfield))و چون ما ایرانی ها زبان انگلیسی را بسیار عالی بلد هستیم!!، این رو ساده سازی کردیم و گفتیم ... فیل! شناختن محصولات مختلف به اسم اولین برند، توی ایران خیلی عادیه. مثل: آدامس، تافت، تاید، ریکا، وایتکس، ماتیک، کلینکس  و ...  حالا شما میتونین با خیال راحت این خوراکی رو بخورین و نگران چیزی نباشین هرچی هم دوست دارین صداش کنید: پاپ کرن،....... ، چسترفیلد، ذرت بو داده، گل بلال، یا هر چیز دیگه

 مطالب فوق توسط یکی از دوستان به ایمیل بابا ارسال شده و خواهش کرده در وبلاگ من قرار گیرد او  در شوخ طبعی نظیر ندارد . این هم تقدیم به آقای ا. ا 

روز مادر بر تمامی مادران مبارک باد

یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد.مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر ...
آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.

پسر را سریع به بیمارستان رساندند.
دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت :
این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.

روز مادر بر تمامی مادران مبارک باد

انسانهای بد سرشت چگونه هستند؟

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.  

 پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد. 

همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی  پسر کوچولو نمیتونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیلشو یواشکی پنهان کرده شاید  دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده. 

 

نتیجه اخلاقی داستان  

اگه شما تو یه رابطه ۱۰۰٪ صادق نباشید؛ همیشه تو شک و تردید هستید که طرف مقابلتونم ۱۰۰٪ با شما صادق نیست. این قضیه تو هر رابطه ای  مثل دوستی؛ کارگر و کارفرما و.... وجود داره و ارامش را از شما میگیره.  

در هر کاری که میخواید انجام بدید ۱۰۰٪  صداقت و  وجود  خودتونو بگذارید تا همیشه با ارامش بخوابید

خلیج تا ابد فارس

به تازگی عرب ها یک نظر سنجی برای  تغییر نام خلیج فارس با نام مجعول خلیج ع ر ب ی و پیشنهاد آن به گوگل راه اندازی کرده اند.

 به لینک زیر بروید ودر این رای گیری شرکت کنید و به خلیج فارس رای دهید

http://www.persiano rarabiangulf. com

مادرم عیدت مبارک

مادرم عیدت مبارک مادرم                                     مهرتو هرگز نمیره از برم    

 

ای که هر سال بودی و هستی هنوز                    همچو تاج عشق بر روی سرم


من تو را چون جان خویش میدارم و                    تا ابد ای جان من از تو نمک پرورده ام


هفت سین سفره ما لیک تکمیل نیست             چون که من شش سین دران بنهاده ام


سین هفتم سین توست ای مادرم               نام ان سین سینه توست تا گزارم من سرم 

فرشته ای بنام مادر

کودکی که اماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید. می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟


خداوند پاسخ داد : از بین تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه ؟  

  اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم واینها برای شادی من کافی هستند خداوند لبخند زد.فرشته تو برایت اواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.

تو عشق اورا احساس خواهی کرد کرد و شاد خواهی بود .

 کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان انها نمیدانم خداوند او را نوازش کرد و گفت فرشته تو زیبا ترین وشیرین ترین واژهایی را ممکن است بشنوی در گوش 
تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی 
کودک با ناراحتی گفت .وقتی میخواهم با شما صحبت کنم ؟
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟ فراشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو یادخواهد داد که چگونه دعا کنی

 کودک سرش را برگرداند و پرسید. شنیده ام که زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فراشته ات از تو محافظت خواهد . حتی اگر به قیمت جانش تمام شود "
کودک با نگرانی ادامه داد."من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود 
خداوند لبخند زد گفت:"فرشته ات همیشه در باره من با تو صحبحت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد آموخت:گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند او به آرامی یک سئوال دیگر از خدا پرسید:"خدایا اگر من باید همین حالا بروم "نام فرشته ام را به من بگو!؟

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

"نام فرشته ات اهمیتی ندارد . می توانی او را     مادر   صدا کنی 

 

عشق مادر به فرزند

 مادر فقط یک کلام 

  

خدایا شکر . مادر جان ممنون

روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. 
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. 
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. 
مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ 
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند. 
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، 
فقط کافی است بگویند:

"خدایا شکر"

یا که

"مادر ممنون

مادر

بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم 

 سجده پس از خدا برم بر کف پای مادرم 

 آتش پاک عشق را دامن شوق می زند  

در دل خام  سوز من حمد و ثنای مادر  

ابروی بردباری ام خم نشود به عمر خود  

بر سر من اگر زند درد و بلای مادرم 

 گر طلبد زمن گهی، سر به اشاره حاضرم 

 جان به دو دست آروم بهر زضای مادرم  

گرد و غبار حادثه نیست به راه عمر من  

آب زده تمام شب اشک صفای مادرم  

مرغ اذان! مخوان که او تا به سحر نخفته است 

 من کنم این سحر ادا فرض قضای مادرم  

ارزش اشک یک شب اش به ز هزار جان من  

پس تو بگو ز چه کنم هدیه برای مادرم 

 این من هرزه قاصر فرض ادای خدمتم 

 پس چه جواب می دهم پیش خدای مادرم