مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

آرایشگر...

در شهری در آمریکا،آرایشگری زندگی می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد.او نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یک شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان کار، هنگامیکه قناد خواست پول
 بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یک گل فروش هلندی به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگرماجرا را به او گفت.. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش راباز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول  امتناع کرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، با چه
منظره‌ای روبروشد؟

فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید...


چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر می‌زدند که پس این مردک چرا مغازه‌اش را باز نمی‌کند

چند روز خوب شهریور

اوایل شهریور مامانم از بابا خواست تا برنامه مسافرت داشته باشیم . بابا هم که مسئولیت دارد و از صبح تا شب میرود استانداری سر کار هر وقت هم می اید خانه از فرط خسته گی حرفش نزدنی است... 

خلاصه با اسرار همه موفق به انجام یک مسافرت ۶ روز به مشهد مقدس شدیم هر چند در اول راه بابا بزرگ و مامان بزرگ مخالف آمدن بودن ولی  امام رضا ع آنها را طلبید و راهی شدن و بابا از بوشهر تا مشهد با موبایل با اداره اش در حال تماس بود و حال همه را در ماشین گرفته بود و بجز یک مسافت چند کیلومتری رباط پشت بادام تا نزدیک طبس انتن نداشت .... 

بهر حال رسیدیم مشهر واقعا خوش گذشت  

همه را دعا کردیم از دوستان قدیمی (ارنواز- آسمانی و...) گرفته تا دوستان جدید تا با یک نیروی مضاعف به کلاس درس جدید بروم  

راستی چند عکس خوب یادگاری دارم که در اینده در وبلاگم قرار میدهم