اوایل شهریور مامانم از بابا خواست تا برنامه مسافرت داشته باشیم . بابا هم که مسئولیت دارد و از صبح تا شب میرود استانداری سر کار هر وقت هم می اید خانه از فرط خسته گی حرفش نزدنی است...
خلاصه با اسرار همه موفق به انجام یک مسافرت ۶ روز به مشهد مقدس شدیم هر چند در اول راه بابا بزرگ و مامان بزرگ مخالف آمدن بودن ولی امام رضا ع آنها را طلبید و راهی شدن و بابا از بوشهر تا مشهد با موبایل با اداره اش در حال تماس بود و حال همه را در ماشین گرفته بود و بجز یک مسافت چند کیلومتری رباط پشت بادام تا نزدیک طبس انتن نداشت ....
بهر حال رسیدیم مشهر واقعا خوش گذشت
همه را دعا کردیم از دوستان قدیمی (ارنواز- آسمانی و...) گرفته تا دوستان جدید تا با یک نیروی مضاعف به کلاس درس جدید بروم
راستی چند عکس خوب یادگاری دارم که در اینده در وبلاگم قرار میدهم