مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

پدر

مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!....

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به
پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه عصبانی  نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم

نظرات 2 + ارسال نظر
ارنواز یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 09:09

دروووود بر تو

پیشاپیش سال نو بر تو و خانواده ی خوبت مبارک باشه عزیزم

برات آزوهای خوب می کنم

سر سفره ی هفت سین دعا واسه من و راستین یادت نره

حامد یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 22:36 http://canarybrazjan.blogfa.com

سلام ابوالفضل جان
ممنون از وب زیبایت و اهنگ بسیار نازت برات ارزوی موفقیت دارم
انشالله که سالم و موفق باشید دوست داشتی بیا سر بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد