مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

یا ابوالفضل العباس (ع)

 حاج عباس حاج محمدعلی کشوان آل شیخ خادم قدیمی حرم حضرت ابوالفضل گفت‌وگوی در شب تاسوعای 1432 قمری انجام شد

خادم حرم قمر بنی‌هاشم (ع) می گفت:  خاطره‌ای از ابوالفضل (ع) را بگویم که دل شیعیان آن حضرت خوشحال شود. بنده از خادمان قدیمی زوار حرم ابوالفضل (ع) بوده‌ام که 35 سال کلیدهای حرم در دستم بود و معجزه‌های فراوانی از آقا دیده‌ام.
حاج عباس در ادامه بیان داشت: یک شب در حرم قمر بنی‌هاشم(ع) نشسته بودم که شب دوشنبه بود و ساعت 12 شب درب حرم را بستم و قصد عزیمت به منزل داشتم که در قسمت قبله یک ماشین شخصی از منطقه تکریت شهر صدام لعنتی وارد شد و دو نفر سنی از آن پیاده شدند، همراه با دو زن همراه بودند که گفتند، مریضی داریم و اگر امکان دارد، درب حرم را باز کنید، تا مریض را در آن قرار دهیم.
بعد از آن، دو مرد شماره تلفنی را در اختیارم گذاشتند و گفتند، اگر این بیمار فوت کرد، خبر بده و خود آنها به دیارشان برگشتند و به این ترتیب هر شب درب حرم را می‌بستیم و او را در اتاقکی قرار می‌دادیم و صبح که حرم باز می‌شد ، آن بیمار را کنار ضریح قرار می‌دادیم.
وی افزود: آنها سنی ‌مذهب بودند و در یکی از شب‌ها مادر و خاله این بیمار دختر که حدود 14 سال سن داشت، به قصد تجدید وضو از حرم بیرون می‌روند و بیمار در کنار ضریح تنها می‌ماند.
حاج عباس ادامه داد: در عراق رسم براین است وقتی بیماری را به حرم می‌آورند، اگر شفا پیدا نکرد، آن قدر می‌مانند تا شفا بگیرد که گاهی این زمان ماندگاری تا شش ماه طول می‌کشد و همراهان بیمار فقط در موارد ضروری مانند تجدید وضو و یا تهیه غذا از حرم خارج می‌شوند و در غیر این صورت در حرم می‌مانند.
خادم حرم قمر بنی‌هاشم (ع) گفت: شب هشتم از حضور این بیمار به همراه مادر و خاله‌اش بود که آنها برای تجدید وضو بیرون رفته بودند و من نیز مشغول خواندن نافله شب در قسمت بالاسر حرم ابوالفضل عباس (ع) بودم که ناگهان مادر و خاله آن دختر جیغ زدند و ابتدا فکر کردم، دختر به رحمت خدا رفته، اما آنها داد می‌زدند، دخترمان نیست.
شیخ عباس گفت: چون عده‌ای از افراد قبیله‌ای در عراق برای بدنامی قبیله دیگر دختری از آنها را می‌دزدند، تا برای آنها بدنامی و عار ایجاد کنند، فکر کردم چنین اتفاقی افتاده و نافله وَتر را رها کردم و گفتم دنبال این دختر بگردید. پس از جستجو دیدم در رواق جلوتر دختری با پیراهن و روسری قرمز از زمین بلند می‌شود و به خاطر ضعف دوباره می‌افتد، نزدیک او رفتم و گفتم با چه کسی به حرم آمده‌ای و چرا این همه ضعیف هستی، او به سختی سرش را برداشت و گفت، من کجا هستم، پدر و مادرم کجا هستند، خواب بودم که یک آقایی از ضریح بیرون آمد دست روی دست من گذاشت و تا چند دقیقه پیش کنارم بود و گفت اینجا بمان هم‌اکنون خادمان حرم پیش تو می‌آیند.
شیخ عباس گفت: با شنیدن این جملات فهمیدم معجزه‌ای رخ داده، بلافاصله آن دختر را به اتاقی در رواق حرم که پنجره‌اش به سوی صحن مطهر قرا دارد، منتقل کردم و این خبر را به استاندار، کلیددار و مرجع زمان آیت‌الله سیدمحمد ابراهیم قزوینی رساندم.
خادم حرم قمر بنی‌هاشم (ع) افزود: پس از آن مادر این دختر بسیار خوشحال شد و فرزندش را در بغل گرفت که او نیز گفت، مادرم بسیار گرسنه‌ام که مقداری شیرینی موجود در حرم را به او دادیم و سپس او را بر روی منبری برای شفایافتگان در نظر گرفته، قرار دادیم و مردم را خبر کردیم و مردم لباس‌های او را به قصد تبرک پاره می‌کردند که در این باره 25 روسری بر روی او انداختیم که مردم آن را برای تبرک می‌بردند.
شیخ عباس ادامه داد: وقتی با پدر و عمومی دختر تماس گرفتیم، آنها ابتدا فکر کردند، دختر مریض آنها فوت شده، اما وقتی شنیدند، شفا یافته با 50 نفر از اقوام آمدند و جشن و شادمانی برای آن دختر شفایافته گرفتند و 7 نفر شتر را در درب‌های حرم که بزرگترین شتر در درب قبله را نحر کردند.
وی افزود: پس از یک سال و نیم از این واقعه آن دختر به همراه پدر و مادر، عمو و فردی که می‌خواست همسرش شود، وارد حرم شدند و اعلام کردند خطبه عقد در صحن حرم ابوالفضل (ع) توسط حاج عباس جاری شود که مادر گفت، ما نذر کرده‌ایم اگر این دختر خوب شود، مهریه آن نذر ابوالفضل شود، اما چون خود دختر نذر نکرده بود، بلکه مادرش نذر کرده بود، مهریه به عروس تحویل شد و تنها خمس آن را به ما تحویل دادند.
خادم حرم قمر بنی‌هاشم (ع) ادامه داد: آن دختر شفایافته بعد از 2 سال دوباره به حرم آمد که این بار فرزندان دوقلویش به نام‌های «عباس» و «زینب» نیز همراهش بودند و اینها همه از کرامت آقا ابوالفضل عباس (ع) است که بیماری که در حال مرگ بود، را نجات داد و به زندگی برگرداند و به او این همه لطف کرد

باب الحوائج

لقب باب الحوائج، یکی از القاب و صفات مشهور حضرت ابا الفضل العباس (علیه السلام) در میان شیعیان است و می توان ادعا کرد این لقب برای آن بزرگوار، بی اساس نیست و آن حضرت برای حوائج مسلمانان و اهل ایمان، بابی از رحمت بی منتهای الهی جهت نجات از سختی های دنیا و آخرت می باشد.

از طرف دیگر، هنگامی که به سراغ کلام اهل بیت (علیهم السلام) در رابطه با حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می رویم، شدت علاقه آن ها به ایشان کاملا مشهود است. امیرالمومنین (علیه السلام) در روز ولادت ابوالفضل (علیه السلام) دست های او را می بوسد و گریه می کند. آنگونه که روایات نقل می کنند، صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها) در فردای قیامت در جواب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که می پرسد: "فاطمه! امروز برای شفاعت امت چه آورده ای؟" عرض می کند: "ای پدر! برای شفاعت امت، دو دست بریده ی فرزندم عباس بس است" و امام حسین (علیه السلام) نیز خطاب به برادر می فرماید: "جان من فدای تو باد."

هم چنین در این رابطه امام زین العابدین (علیه السلام) نیز می فرماید: خدا رحمت کند عباس را که زندگی برادرش (امام حسین(علیه السلام)) را بر زندگی خویش ترجیح داد و (در این راه) متحمل بلا شد و خود را فدای برادر نمود... برای عباس در نزد خداوند درجه ای است که همه ی شهدا در روز قیامت به آن غبطه می خورند.

اما به راستی چرا این گونه است و قمر بنی هاشم چگونه باب الحوائج گشته است؟ واقعا این علاقه ی وافر نسبت به یک فرد، آن هم از طرف بزرگترین اولیای الهی چگونه به دست آمده است؟

هنگامی که در فرازهای مختلف زندگی عباس (علیه السلام) دقت می کنیم، در می یابیم که آن حضرت مطیع همه جانبه اوامر الهی بود و قطعا مقام و منزلت رفیع آن حضرت نیز ریشه در همین اطاعت بدون حد و مرز ایشان از دین خدا دارد. این بنده ی صالح الهی در راه اطاعت از پروردگار خود تا آن جا پیش رفت که در روز عاشورا و در لحظات آخر زندگی خویش، هنگامی که دست راستش قطع گشته بود، می فرمود: به خدا قسم اگر دست راستم را قطع نمایید، من ابدا دست از حمایت دین خدا و حمایت از رسول و امام بر حق بر نمی دارم.

او در این راه به درجه ی رفیع شهادت رسید و از ارواح مطهره و مقربین درگاه الهی گشت. آری، یقینا چنین بنده صالحی محبوب خداوند و اولیاء الهی قرار می گیرد و حقیقتا شایسته است چنین کسی که در مقام رضا و تسلیم قدم بر می دارد، از مردم دستگیری کند و شفیع آن ها باشد و برای رفع حاجاتشان باب حوائج گردد. آری، عباس(علیه السلام)، آشکار کننده و جلوه­ ی صفت قاضی الحاجات پروردگار است.     

(برگرفته از کتاب " خصائص العباسیه" نوشته­ی آیت الله سید محمد ابراهیم کلباسی نجفی (با تلخیص)

تاسوعا

چون روز پنجشنبه نهم محرم الحرام رسید شمر ملعون با نامه ابن زیاد لعین در امر قتل امام علیه السلام به کربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پلید از مضمون نامه آگه گردید خطاب کرد به شمر و گفت مالک وَیْلَکَ خداوند ترا از آبادانیها دور افکند و زشت کند چیزی را که تو آورده‌ای، سوگند با خدای چنان گمان می‌کنم که تو بازداشتی ابن زیاد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد کردی امری را که اصلاح آن را امید می‌داشتم والله حسین آنکس نیست که تسلیم شود و دست بیعت به یزید دهد چه جان پدرش علی مرتضی در پهلوهای او جا دارد، شمر گفت اکنون با امر امیر چه خواهی کرد؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن او طریق مبارزت گیر و اگرنه دست از عمل بازدار و امر لشکر را با من گذار، عمر سعد گفت لا وَلا کَرامَهَ لَکَ من اینکار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پیادگان باش و من امیر لشکرم، این بگفت و در تهیه قتال با جناب سیدالشهداء علیه السلام شد.

شمر چون دید که ابن سعد مهیای قتال است به نزدیک لشکر امام علیه السلام آمد و بانگ زد که کجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس چه آنکه مادر این چهار برادر ام البنین از قبیله بنی کلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بوده جناب امام حسین علیه السلام بانگ او را شنید برادران خود را امر فرمود که جواب او را دهید اگرچه فاسق است لکن با شما قرابت و خویشی دارد، پس آن سعادتمندان با آن شقی گفتد چه بود کارت؟ گفت ای فرزندان خواهر من شماها در امانید با برادر خود حسین رزم ندهید از دور برادر خود کناره گیرید و سر در طاعت امیرالمؤمنین یزید (ملعون) درآورید.

جناب عباس بن علی علیه السلام بانگ بر او زد که بریده باد دستهای تو و لعنت باد بر امانی که تو از برای ما آوردی، ای دشمن خدا امر می‌کنی ما را که دست از برادر و مولای خود حسین بن فاطمه علیه السلام برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعینان درآوریم آیا ما را امان می‌دهی و از برای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله امان نیست؟ شمر از شنیدن این کلمات خشمناک شد و به لشکرگاه خویش بازگشت.

پس ابن سعد لشکر خویش را بانگ زد که یا خلیل الله ارکبی و بالجّنه ابشری ای لشکرهای خدا سوار شوید و مستبشر بهشت باشید، پس جنود نامسعود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام آوردند در حالی که حضرت سیدالشهداء علیه السلام در پیش خیمه شمشیر خود را برگرفته بود و سر به زانوی اندوه گذاشته و به خواب رفته بود و این واقعه در عصر روز نهم محرم الحرام بود.

شیخ کلینی از حضرت صادق علیه السلام روایت فرموده که آن جناب فرمود روز تاسوعا روزی بود که امام حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه اهل شام بر قتال آن حضرت اجتماع کردند، و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند به سبب کثرت سپاه و بسیاری لشکر که برای آنها جمع شده بودند و حضرت امام حسین علیه السلام و اصحاب او را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، پس فرمود پدرم فدای آن ضعیف و غریب.

و بالجمله چون جناب زینب سلام الله علیها صدای ضجه و خروش لشکر را شنید نزد برادر دوید و عرض کرد برادر مگر صداهای لشکر را نمی‌شنوید که نزدیک شده‌اند، پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود که ای خواهر اکنون رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به من فرمود تو به سوی ما خواهی آمد، چون حضرت زینب سلام الله علیها این خبر وحشت اثر را شنید طپانچه بر صورت زد و صدا را به واویلا بلند کرد، حضرت فرمود که ای خواهر ویل و عذاب از برای تو نیست ساکت باش خدا ترا رحمت کند. پس جناب عباس علیه السلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد برادر لشکر روی به شما آورده حضرت برخاست و فرمود ای برادر عباس سوار شو جانم فدای تو باد و برو ایشان را ملاقات کن و بپرس چه شده که ایشان رو به من آورده‌اند. جناب عباس علیه السلام با بیست سوار که از جمله زهیر و حبیب بودند به سوی ایشان شتافت و از ایشان پرسید که غرض شما از این حرکت و غوغا چیست؟ گفتند از امیر حکم آمده که بر شما عرض کنیم که در تحت فرمان او در آئید و اطاعت او را لازم دانید و اگرنه با شما قتال و مبارزت کنیم، جناب عباس علیه السلام فرمود پس تعجیل مکنید تا من برگردم و کلام شما را با برادرم عرضه دارم. ایشان توقف نمودند جناب عباس (ع) به سرعت تمام به سوی آن امام انام شتافت و خبر آن لشکر را بر آن جناب عرضه داشت. حضرت فرمود به سوی ایشان برگرد و از ایشان مهلتی بخواه که امشب را صبر کنند و کارزار به فردا اندازند که امشب قدری نماز و دعا و استغفار کنم چه خدا می‌داند که من دوست می‌دارم نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را، و از آن سوی اصحاب عباس در مقابل آن لشکر توقف نموده بودند و ایشان را موعظه می‌نمودند تا جناب عباس (ع) برگشت و از ایشان آن شب را مهلت طلبید.

سید فرموده که ابن سعد خواست مضایقه کند عمرو بن الحجاج الزبیدی گفت به خدا قسم اگر ایشان از اهل ترک و دیلم بودند و از ما چنین امری را خواهش می‌نمودند ما اجابت می‌کردیم ایشان را، تا چه رسد به اهل بیت (صلی الله علیه و آله).

و در روایت طبری است که قیس بن اشعث گفت اجابت کن خواهش ایشان را و مهلتشان ده لکن به جان خودم قسم است که این جماعت فردا صبح با تو مقاتله خواهند کرد و بیعت نخواهند نمود. عمر سعد گفت به خدا قسم اگر این بدانم امر ایشان را به فردا نخواهم افکند پس آن منافقان آن شب را مهلت دادند، و عمر سعد رسولی در خدمت جناب عباس (ع) روان کرد و پیام داد برای آن حضرت که یک امشب را به شما مهلت دادیم بامدادان اگر سر به فرمان درآورید شما را به نزد پسر زیاد کوچ خواهیم داد و اگر نه دست از شما برنخواهیم داشت و فیصل امر را بر ذمت شمشیر خواهیم گذاشت، این هنگام دو لشکر به آرامگاه خود باز شدند

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

معجزه حضرت ابوالفضل ع

این معجزه را تقدیم میکنم به همه کسانی که عشق به وفادار ترین مرد عالم دارند و امیدوارم با خلوص دل در این ایام عزیز از صاحب کرامت از عمق وجودتان نیازتان را صادقانه طلب کنید و او را صدا بزنید و جواب را از اعماق وجودتان حس و دریافت کنید زیرا هر کاری بر مبنای نیت و عقیده انجام میگیرد : 

جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ حسین اثنی عشری، مروج و حامی مکتب اهل بیت عصمت  طهارت علیهم السلام طی نامه‌ای از تهران، عاصمة تشیع، نوشته‌اند: 6 صبح روز هشتم محرم الحرام سال 1415 هـ، بعد از خواندن روضه در منزلی... که در خیابان دولت تهران بود(منزل جناب آقای میلانی، هنگامی که به طرف ابتدای خیابان می‌رفتم آقا و خانم جوانی گریه کنان نزد من آمدند و از من خواستند که برای خواندن روضه به مجلسی که روز نهم (تاسوعا) دارند بروم. آنان گفتند که ما جزو اقلیتهای دینی هستیم و از گروه ارامنه می‌باشیم.از ایشان سؤال کردم که شما به چه علت تصمیم به برگزاری چنین مجلسی گرفته‌اید؟ گفتند: ما پسری داریم که پنج سال دارد. مدتی بود که وی مبتلا به بیماری خونی شده بود. معالجات فراوانی برای او انجام شد ولی نتیجه‌ای نگرفتیم. چندی پیش اطبا به ما گفتند که این مرض خوب شدنی نیست، و ما را کاملا از بهبودی وی ناامید کردند.چند روز قبل، با همسایه منزلمان که مسلمان است در این موضوع صحبت می‌کردیم. او گفت: امروز روز اول محرم است. شما نذر کنید که اگر فرزندتان شفا گرفت یک جلس روضة حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با سفرة اطعام بگیرید، اگر تا تاسوعای امسال حاجتتان را گرفتید همین امسال،‌وگرنه سال آینده نذرتان را ادا کنید. صبح روز پنجم محرم بود که دیدم فرزندم بعد از بیدار شدن از خواب نشاط و هیجان خاصی دارد از او سؤال کردم که چه شده؟ گفت: نزدیک صبح بود که خواب آقایی (سیدی) را دیدم. پرسیدم اسم شما چیست؟ شخص دیگری گفت که این آقا قمر بنی هاشم(علیه السلام) هستند. (البته خواب طولانی بود که در آنجا مجال نبود که همه‌اش را بشنوم)‌ و من الان احساس می‌کنم که شفا گرفته‌ام و حالم کاملا خوب است. ظاهر او هم به نظر ما تغییر کرده بود و حالات سابق را نداشت. لذا ما همان روز او را جهت انجام آزمایشات به بیمارستان بردیم. جواب آزمایشات تماما سالم بود، برای اطمینان به بیمارستان دیگری نیز مراجعه کردیم جواب آنها هم همان بود، پس از مراجعه به دکتر معالج و نشان دادن جواب آزمایشات با حالت تعجب به ما گفت که این غیر از معجزه چیز دیگری نمی‌تواند باشد.

حال تصمیم به ادای نذر گرفته‌ایم. ضمنا همان همسایه به من گفت که چون تو ارمنی هستی و مسلمانان ممکن است در مجلستان شرکت نکنند و از طعام شما نخورند. لذا شما وسائل پذیرائی را فراهم کن و به منزل ما بیاور، ما آنها را آماده می‌کنیم و مجلس را هم در منزل ما بگیرد. و باز به من گفت که برای خواندن روضه هم خودت شخصی را دعوت کن. پرسیدم از کجا؟ گفت به درب حسینیه‌ها یا مساجد برو آنجا شخصی را پیدا خواهی کرد.

ما هم بعد از مراجعه به دو یا سه حسینیه یا مسجد، به شما برخوردیم؛ لذا اگر ممکن است فردا به مجلس ما تشریف بیاورید و روضة حضرت ابوالفضل را بخوانید. من نیز قبول کردم و فردای آن روز ، که روز تاسوعا بود، به منزلی که در حدود دو راهی قلهک بود رفتم و بحمدلله مجلس برقرار شد. 

بعد از مجلس، خانم صاحب خانه که همسایه آن خانم ارمنی بود به من گفت که در این مجلس حدود ده زن ارمنی حضور دارند که به قصد شرکت در مجلس روضة حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آمده‌اند. اللهم ارزقنا زیارته و شفاعته.

تقدیر از دانش آموزان ممتاز

با حضور استاندار محترم بوشهر و معاونان ایشان در سالن مجتمع فرهنگی و هنری ارشاد اسلامی بوشهر مراسم تقدیر از دانش آموزان ممتاز و نخبه استانداری بوشهر برگزار گردید . در این مراسم از تعدادی از دانش آموزان بصورت قرعه کشی به نمایندگی از بقیه دانش آموزان تقدیر شد 

تصاویر زیر ابوالفضل از دستان استاندار محترم بوشهر هدیه دریافت می کند (به قلم پدر ) 

  

 

  

  

من یازده شدم

من یازده ساله شدم . بابام میگه چقدر عمر زود میگذرد ولی بهرحال کسی موفق است که از لحظه های زندگی اش خوب استفاده کند و لذت ببرد  

راستی بزرگترین لذت ادم این است که دل کسی را نشکند و مردم آزاری نکند 

این هم یه عکس تکی از جشن تولدم ... راستی من یه صدو پنجاه هزار تومانی کاسب شدیم 

 

رعیت و عتیقه فروش

عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن می نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت:...

چند می خری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام. کاسه فروشی نیست

مراسم بعد از خطبه غدیر خم :

 بیعت مردان

با پایان یافتن خطابه،مردم به سوى پیامبر(ص)و امیر المؤمنین(ع)هجوم آوردند،و با ایشان به عنوان بیعت دست مى‏دادند و تبریک و تهنیت مى‏گفتند.

پیامبر(ص)دستور دادند تا دو خیمه بر پا شود.در یکى خود جلوس فرمودند و به امیر المؤمنین (ع)دستور دادند تا در خیمه دیگر جلوس فرماید.مردم دسته دسته در خیمه پیامبر(ص)حضور مى‏یافتند و پس از بیعت و تبریک به خیمه امیر المؤمنین(ع)مى‏آمدند و به عنوان امام و خلیفه بعد از پیامبرشان با حضرتش بیعت مى‏کردند و با لقب«امیر المؤمنین»بر آنحضرت سلام مى‏کردند،و این مقام والا را تبریک و تهنیت مى‏گفتند.برنامه بیعت و تهنیت تا سه روز ادامه داشت و حضرت این مدت را در غدیر اقامت داشتند.

مسئله جالب در این بیعت آن بود که کسانى که در غدیر پیش از همه با امیر المؤمنین بیعت نمودند و خود را از دیگران جلو انداختند که زودتر از همه بیعت خود را شکستند و پیمان خود را زیر پا گذاشتند.

جالب اینکه عمر بعد از بیعت، این کلمات را بر زبان مى‏راند:«افتخار برایت باد،گوارایت باد،اى پسر ابى طالب!خوشا بحالت اى ابا الحسن،اکنون مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى شده‏اى»!

بیعت زنان
از طرف دیگر،پیامبر (ص)دستور دادند تا ظرف آبى آورده و پرده‏اى بر روى آن زدند.امیر المؤمنین(ع)دست خود را در ظرف آب نهاده و زنان در سوى دیگر پرده با قرار دادن دست خود در ظرف آب،با آنحضرت بیعت کردند.

یاد آورى مى‏شود که حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام در غدیر حضور داشتند،و کلیه همسران پیامبر(ص)نیز در آن مراسم حاضر بودند.

عید غدیر خم

«غدیر» در زبان عربی به معنی گودال و «خم» نام محلی نزدیک منطقة «جحفه» است. که در آن روزگار چشمه‌ای روان و درختانی کهنسال داشت. به دلیل موقعیت سوق الجیشی «غدیر خم» حاجیان شهرها و سرزمین‌های مختلف عربستان پس از انجام مناسک حج و هنگام بازگشت به شهر و دیارشان در این منطقه از هم جدا می شدند. آنچه نام این محل را در تاریخ اسلام مهم و به یادماندنی کرده است به سال دهم هجری و تصمیم  پیامبر اسلام (ص) برای زیارت خانه خدا و به جا آوردن مراسم حج و اعلام ایشان مبنی بر اینکه امسال آخرین حج ایشان خواهد بود، برمی‌گردد. لذا مردم شهرها و مناطق مختلف عربستان به وسیله قاصدانی از این امر مطلع شدند.
در پی این فراخوان پیامبر اسلام(ص) با اجتماع عظیمی از مردم، مدینه را به قصد مکه ترک فرمودند. اجتماع باشکوهی از مسلمانان آن سال در مراسم حج شرکت کردند؛ که آن سال حجه الوداع پیامبر(ص) بود. پس از پایان مراسم حج پیامبر(ص) دستور دادند که حجاج باید حرکت کنند تا در غدیر خم حاضر باشند. همچنین پیامبر به 12 هزار نفر از حجاج یمن – که مسیرشان متفاوت بود – دستور دادند همراه حجاج به غدیر خم بیایند. در مسیر بازگشت حجاج، جبرئیل بر پیامبر وارد و این آیه را نازل کرد: «هان! ای پیامبر! آنچه را که از سوی پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن و اگر چنان نکنی پیام رسالت را انجام نداده ای و خداوند تو را از مردم حفظ می فرماید.» ( سوره مائده، آیه 67 )
در پی ابلاغ این دستور پیامبر دستور توقف کاروان حجاج را در منطقه غدیر خم دادند و امر فرمودند کسانی که جلوتر هستند بازگردند و کسانی که عقب مانده اند به اجتماع حجاج در غدیر خم برسند. اجتماعی که تعداد آن را بین نود تا صد و بیست هزار نفر ذکر کرده‌اند. پیامبر اسلام (ص) در آن روز گرم سوزان بر بالای منبری از جهاز شتران در حالی که حضرت علی (ع) در کنار ایشان قرار داشت خطبه ای ایراد فرمودند. پیامبر(ص) در این خطبه با ستایش و حمد خدا شروع و حدیث ثقلین را بیان فرمودند سپس در حالی که دست حضرت علی (ع) را بلند نمودند تا همه مردم ایشان را درکنار رسول خدا مشاهده نمایند، از مردم پرسیدند: «ای مردم آیا من از خود شما بر شما اولی و مقدم‌ نیستم؟» مردم پاسخ دادند: «بله ای رسول خدا.» حضرت در ادامه فرمودند: « خداوند ولی من است و من ولی مؤمنین هستم و من نسبت به آنان از خودشان اولی و مقدم می باشم.» آنگاه فرمودند: «پس هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست.» سه بار این جمله را بیان کردند و فرمودند: « خداوندا، دوست بدار و سرپرستی کن، هر کسی که علی را دوست و سرپرست خود بداند و دشمن بدار هر کسی که او را دشمن دارد و یاری نما هر کسی که او را یاری می نماید و به حال خود رها کن، هر کس که او را وا می گذارد.» پس خطاب به حجاج فرمودند: «ای مردم حاضرین به غایبین این پیام را برسانند.» هنوز اجتماع متفرق نشده بود که بار دیگر جبرئیل بر پیامبر وارد و این آیه را نازل کرد: «امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را بر شما پسندیدم.» ( سوره مائده، آیه 3 )
سپس پیامبر دستور داد که مردم با حضرت علی (ع) بیعت کنند. مردم دسته دسته به خیمه پیامبر(ص) که حضرت علی (ع)  در آن بود وارد و با حضرت علی(ع) بیعت کردند و به ایشان تبریک می‌گفتند. ابوبکر، عمر، طلحه و زبیر جزو اولین بیعت کنندگان بودند و عمر، خطاب به حضرت علی (ع) گفت: «بر تو گوارا باد ای پسر ابی طالب، تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.» مراسم بیعت با حضرت علی (ع) سه روز به طول انجامید. حسان بن ثابت انصاری در آن روز دربارة این انتخاب و امامت و جانشینی حضرت علی (ع) ابیاتی را سرود.
حدیث غدیر توسط 110 تن از صحابه مثل ابوبکر، عمر، عثمان، عمار یاسر، ام سلمه، ابوهریره، سلمان، زبیر، زیدبن ارقم، ابوذر، عباس بن عبدالمطلب، جابر عبدالله انصاری و 83 تن از تابعین مثل سعید بن جبیر و عمربن عبدالعزیز نقل شده است. پس از تابعین نیز 360 تن از محدثان، حدیث غدیررا در آثار خویش نقل نموده اند که سه تن از آنان صاحبان «صحاح سته» ( ششگانه ) هستند.
علمای شیعه همگی غدیر را حدیثی متواتر دانسته اند. مورخی مثل یعقوبی که اولین کتاب تاریخ عمومی را در جهان اسلام نوشته نیز واقعه غدیر را ذکر کرده است. همچنین مورخانی مثل محمد بن جریر طبری، ابن اثیر، سیوطی، شهرستانی، ابونعیم اصفهانی این واقعه را بیان کرده اند و حتی برخی از آنان کتاب های مستقل در باب غدیر تألیف کرده‌اند مثل «الولایه فی طرق حدیث الغدیر»  اثر محمد بن جریر طبری.
عید غدیر خم بزرگترین عید در نزد ائمه (ع) و شیعیان آنان بوده است و در طول تاریخ همواره آن را گرامی داشته‌اند.
«در کتاب ثوب الاعمال شیخ صدوق باسندش به حسن بن راشد آمده که گفته است: به امام صادق (ع) گفتم: آیا برای مؤمنان عید دیگری جز جمعه و فطر و قربان وجود دارد؟ فرمودند: آری. روزی و عیدی که از همه بزرگتر است و آن روزی است که امیر المؤمنین علی (ع) را بر پا داشتند و رسول خدا (ص) پیمان ولایت او را بر عهده زن و مرد مسلمان در محل غدیر خم نهاد، پرسیدم کدام روز هفته بوده است؟ فرمودند: روز در سال ها تغییر می کند، آن روز، روز هجدهم ذی الحجه است....»

 


منابع:
1- قرآن
2- دایره المعارف تشیع، جلد ششم، تهران: نشر شهید محبی، 1376.
3- دشتی، محمد، جایگاه غدیر، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (ع)، 1380. 
4- دوانی،علی، غدیر خم: حدیث ولایت، تهران: نشر مطهر، 1383.
5- رضوانی، علی اصغر، غدیر شناسی و پاسخ به شبهات، قم: مسجد مقدس صاحب الزمان ( جمکران )، 1384.

روستایی فقیر

روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست... پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.
آخوند پرسید:
از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت:
همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
آخوند گفت:
من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد....

آخوند گفت:
امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.
روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم