مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

عرفات و عرفه

عرفات نام صحرایی است وسیع و هموار، در دامنه کوهی به نام "جبل الرحمه" که در جنوب شرقی مکه قرار دارد.

طول تقریبی این صحرا دوازده کیلومتر و عرض آن 5/6 کیلومتر است. عرفات در 21 کیلومتری مکه واقع شده و بخش عمده آن از حرم خارج است.

برخی آن را جمع "عرفه" و به معنی کوه و بلندی ذکر کرده اند، بعضی نیز آن را از عرفان، شناخت و معرفت دانسته و برای چنین نامگذاری نیز ریشه های تاریخی قائل شده اند. از جمله آن که حضرت آم و حوا پس از هبوط به زمین و بعد از جدایی طولانی در این صحرا به یکدیگر رسیده و با هم آشنا شده اند.

عده ای نیز گفته اند عرفات ( به معنای آشنایی ) به آن علت است که حضرت ابراهیم (ع) در اینجا توسط جبرئیل با مناسک خود آشنا و به آنها عارف شد. 

وقوف در عرفات نه تنها یکی از ارکان اصلی مناسک حج است و حج بدون عرفه حج نیست، بلکه این وقوف دارای فضایل بسیار ارزشمندی است.

تمام زائران خانه خدا روز نهم ذی الحجه به این سرزمین مقدس آمده و در آن وقوف می کنند.

در منابع تاریخی آمده است محل وقوف رسول خدا (ص) همان محل وقوف حضرت ابراهیم بوده است. قبیله قریش در دوران جاهلی و آغاز اسلام در عرفات وقوف نمی کردند، زیرا معتقد بودند اهل حرم هستند و باید برخلاف سایر مردم در داخل حرم وقوف یابند، ولی خداوند دستور داد که همه باید در عرفات وقوف پیدا کنند 

ارزشها و دستاوردهای وقوف آگاهانه در عرفات
عرفه روز شناخت و آگاهی است از جمله روز شناخت خدا و صفات الهی

شناخت خود یا خودشناسی

شناخت جهان

شناخت آخرت

شناخت پیامبران

خودسازی با صفات الهی

پرورش نفس با کمالات الهی

 توبه و بازگشت به خدای مهربان

عرفه

تا غروب آفتاب دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک می‌ریخت ... تا بالاخره بخشیده شد... نهم ذیحجه  روز عرفه است. خداوند متعال در این روز به سه مکان و سه گروه از انسانها، توجه ویژه دارد: 

 1 . کربلا و زائران امام حسین (ع). 

 2. صحرای عرفات (در نزدیکی مکه) و حجاج بیت الله. 

 3 . هر جا از دنیا که دستی به سوی او بلند شود و دلی بشکند.  

چرا «عرفه»؟ ـ آنگاه که جبرئیل (ع) مناسک حج را به حضرت ابراهیم (ع) می‌آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت : «عرفت؟» یعنی «یاد گرفتی؟» و او پاسخ داد آری. لذا به این نام خوانده شد. ـ وجه دیگر اینکه مردم از این جایگاه و در این سرزمین به گناه خود اعتراف می‌کنند. ـ بعضی دیگر هم آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد ؛ چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است.  

نگاهی به تولد و دوران امامت

شهادت حضرت ابی جعفر، را به محضر حضرت بقیه الله الاعظم (علیه السلام) و عموم شیعیان و محبین حضرتش تسلیت عرض می کنم، آن حضرت در سال 57 هـ ق در مدینة النبی به دنیا آمدند و حدود 39 سال همراه پدر بزرگوارشان امام العارفین و زین العابدین علی بن حسین (علیهما السلام) بودند، حضرت امام سجاد(ع) در سال 94 هجری قمری به شهادت رسیدند و از آن تاریخ به بعد امامت به امام باقر (علیه السلام) رسیده و حدود 18 سال سکان امامت و هدایت را بر عهده داشتند و در سال 114 هجری  قمری به شهادت رسیدند و در آن هنگام عمر شریف ایشان 57 سال بود.

هر یک از امامان معصوم(ع) دارای خصلت‌ها و ویژگی‌های خاصی بودند که در آن صفت جلوه گر شدند؛ البته معنی این جمله این نیست که دیگر امامان معصوم(ع) آن ویژگی‌ها را ندارند، بلکه به اعتقاد ما که برگرفته از قرآن و روایات و زیارات و تاریخ است، همه امامان معصوم(ع) جامع جمیع فضائل و کمالات می باشند و جمیع علوم انبیاء و علم اولین و آخرین را داشته‌اند، همه آنها کاظم بودند ؛ صادق و حلیم بودند و .... لکن به اقتضای زمان و مقتضیات روزگار شان تجلیات و ظهور و بروز ویژه ای داشتند.

غدیر کجاست؟

غدیر خم نام ناحیه‌ای میان مکه و مدینه است که پیامبر اسلام در حجةالوداع علی (ع) را «ولی» پس از خود اعلام کرد. ۱۸ ذی‌الحجه، سال‌روز این واقعه میان شیعیان به عید غدیر خم شهرت دارد.

محمد(ص) پیامبر اسلام در بازگشت از آخرین حج خود همه مسلمانانی که در حج شرکت داشتند را در غدیر خم جمع کرد و در آنجا علی بن ابی‌طالب را به‌عنوان وصی و برادر و جانشین خود از جانب الله معرفی کرد. عبارت معروف «هر آن‌کس که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست» قسمتی از خطابه بلند غدیر (که مورد تأیید شیعیان و اهل تسنن است) می‌باشد 

دوستان عزیز که دوست دارند در مورد ائمه اطهار بیشتر بدانند روی گزینه آرشیو موضوعی سمت راست وبلاگ  گزینه ((ائمه معصومین)) را کلیک کنند تا تمام موارد یکجا نمایش داد شود

بــــادکـــنـکهـــــا


    در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود.
    بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد .
    سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد.
    بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
    پسرکی سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود.
    تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید : ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟
    مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت وپس از لحظاتی گفت :
    " پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد"

    دوست من ... چیزی که باعث رشد آدمها میشه رنگ و ظواهر نیست ...
    رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند ... مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشه

گرگ گرسنه کودکی را خورد

تهران امروز: پسر بچه‌ای 4 ساله عصر روز گذشته در یکی از روستاهای شهرستان خدابنده استان زنجان توسط گرگ دریده شد.

این پسر بچه 4 ساله حین بازی در اطراف خانه خود، مورد حمله گرگ گرسنه‌ای قرار گرفت و این گرگ، کودک را دریده و با خود به صحرا برد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نیروی انتظامی زنجان، تلاش پلیس با همکاری اهالی روستا برای پیدا کردن کودک آغاز شد و پس از مدتی جست‌وجو، پسر بچه در دره‌ای دور افتاده در حالی که قسمتهایی از شکم و دستهای وی توسط گرگ دریده شده بود، پیدا شد.

این کودک به درمانگاه منتقل شد که به دلیل شدت جراحات وارده، جان خود را از دست داد 

 

من این مصیبت بزرگ را به تمام بچه ها و پدر و مادر آن کودک تسلیت میگوییم و امیدوارم والدین بیشتر مواظب بچه هایشان در روستاها باشند و نگهداری سگ شاید کمک فراوانی به ساکنان روستا ها برای جلو گیری از این حوادث تلخ می شود امید وارم پیشنهادم به گوش خیلی هابرسد

نتایج نهای اراء اعلام شده به آموزش و پرورش استان بوشهر

 آرای کاندیدای شورای دانش آموزی دبستان شهدای بسیج   

 

 

ردیف

نام ونام خانوادگی

کلاس

تعداد آرا ء

1

ابوالفضل قضایی

پنجم

109

2

سید محمد مهدی نژاد حسینیان

پنجم

52

3

حسین گلستان

پنجم

45

4

محمد حسین لک

چهارم

42

5

محمد جواد حق نجات

چهارم

42

6

محمد امین حاجیانی

پنجم

41

7

عادل حیدری

چهارم

40

8

احسان کره بندی

چهارم

40

9

محمد اسماعیل

پنجم

37

10

سید عبدالحمید رکنی

پنجم

36

11

حسین سیار

پنجم

35

12

علیرضا برهمند پور

پنجم

35

13

آرمین گشتاسبی

چهارم

33

14

سجاد عوض پور

چهارم

33

15

پویا حسن زاده

چهارم

33

16

معین پولادی

پنجم

33

17

محمد جعفر اسکندری

پنجم

31

18

امید اکابریان

چهارم

31

19

امیر محمد حسینی

سوم

30

20

علی بهادری

سوم

27

21

سید علی رفاهی

سوم

25

22

هومن ابول پورهمایی

چهارم

25

23

علی میرزایی

چهارم

22

24

مجتبی منصور زاده

پنجم

22

25

علیرضا کریم خانی

سوم

22

26

علیرضا مفتخر

پنجم

21

27

مهدی کامیاب

چهارم

20

28

حمید رضا صادق

چهارم

18

29

امین نگهبان

سوم

17

30

امیر حسین زندویان

چهارم

17

31

محمد حسین زاهد دوست

سوم

17

32

امیر حسین غلامی

سوم

16

یک خبر فوری

باسلام  

با اعلام  معاون محترم پرورشی دبستان شهدای بسیج در خصوص نتایج انتخابات دیروز  حکایت از پیروزی قطعی و تفاوت فاحش اراء ابوالفضل با سایر رقبا دارد  

ما والدین ابوالفضل ضمن تبریک به  عزیز  دلمان   آرزوی موفقیت و سربلندی اش در سایر مراحل زندگی را برای تک گل سرخ باغ زندگی مان  آرزو می کنیم. همچنین از کلیه دانش آموزان عزیزی که به ابوالفضل اعتماد نموده اند تشکر کرده و امیدواریم که ابوالفضل قدردان این اعتماد شما باشد و بتواند کمک موثری به شما عزیزان داشته باشد.  

در پایان از مدیر محترم دبستان شاهد جناب جمادی معاونان محترم ایشان و معلمین فهیم آن مدرسه قدرانی مینمایم. 

همچنین از محبتهای سرکار خانم ارنوازو جناب آقای مدنی پور که الطا فشان همیشه مشمول خانواده ما است خالصانه تقدیر به عمل می آوریم  

از درگاه ایزد منان سلامتی و تندرستی و دلخوشی همه شما را مسئلت مینماییم  

  

پدر و مادر ابوالفضل ۴/۸/۱۳۸۹

حق تو

دوست عزیز انتخاب خوب حق تو است 

 

فقط ابوالفضل

وعده من و  تو روز دوشنبه  سوم آبان هشتادو نه (3/۸/89) پای صندوق رای 

 

 

 

ابوالفضل قضایی، یک دوست

فعالیت های من

دوستان عزیز من خوشحالم که به نمایندگی از شما تا کنون چندین بار به استقبال مقامات کشوری رفته ام و به آنها خوش آمد گفته ام عکس های زیر مراسم استقبال رسمی از جناب نوذری وزیر وقت نفت و آقای پور محمدی رئیس سازمان بازرسی کشور و وزیر سابق کشور است. 

  

 

 

 

 

 

حق ما

دوستان عزیز : خواستن حق ماست . ما باید یاد بگیریم که حقوق خودمان را درخواست کنیم  تا بزرگ تر ها بدانند که ما بچه ها هم می دانیم و حقوق ما را رعایت کنند 

.

تلاش برای بهتر شدن حق ماست

  انتقال مسائل و مشکلات دانش آموزان به مسئولین آموزش و پرورش استان و سایر مسئولین استانی 

  گرفتن مجوز برگزاری کلاس های کامپیوتر بصورت فوق برنامه با راه اندازی شبکه اینترنتی در مدرسه 

 تنظیم وقت دیدار با مسئولین بصورت دوره ای

نظارت بر بوفه ی فروش مدرسه برای متنوع تر شدن محصولات فروش و سالم سازی آن

  تخصصی تر کردن و فنی تر کردن کلاس های ورزشی

مدرسه من

دوستان عزیزم از اعتماد شما متشکرم از خداوند می خواهم به من کمک کند تا به قول های که به شما دادم عمل کنم.  

 

در اولین فرصت رسته پیشتازان را از سازمان دانش آموزی استان بوشهر برای 36 نفر از شما در مدرسه تشکیل و مشغول فعالیت خواهیم شد. 

بخشی از برنامه های من در انتخابات شورای دانش آموزی

۱- مقدمات و هماهنگی جهت حضورکلیه دانش آموزان  حداقل ماهی یکبار به سینما های شهر  

2- تلاش برای بهتر شدن امکانات ورزشی مدرسه 

3- تلاش جهت برگزاری کلاس کامپیوتر  

 

 

4- براقرای نظم و انظباط بیشتر در مدرسه 

5- اعلام همتگی پیام در تابلو اعلانات مدرسه تحت عنوان حقوق کودک 

نیروی انتظامی عامل نجات کودک ۳ ساله از دهان گرگ بود

دختربچه سه ساله که طعمه گرگ درنده شده بود، با تلاش مأموران پلیس شهرستان خواف از مرگ نجات یافت.

سرهنگ علی حیرانی – فرمانده انتظامی شهرستان خواف در این باره گفت: شامگاه چهارشنبه – هفدهم شهریور – مردی سراسیمه با پلیس تماس گرفت و گفت: «دقایقی قبل یک قلاده گرگ، دختر سه ساله‌ای را هنگام بازی مقابل خانه‌شان به دندان گرفت و برد.»

وی افزود: به دنبال این تماس، بلافاصله مأموران وارد عمل شده و پس از ردیابی گرگ درنده به تعقیبش پرداختند. تا اینکه گرگ پس از طی مسافتی سرانجام خسته شد و با رها کردن طعمه‌اش گریخت. کودک سه ساله نیز خیلی سریع به بیمارستان انتقال یافت و تحت درمان قرار گرفت.

پسرک فقیر

در زمانهای قدیم پسرک فقیری در شهری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر خجالت زده و دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد! دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با دقت و آهستگی شیر را سر کشید و پس از تشکر گفت : "چقدر باید به شما بپردازم؟ " دختر پاسخ داد: "چیزی نباید بپردازی، مادرم به ما آموخته که نیکی ما به دیگران ازائی ندارد"پسرک گفت: "پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم" سالهای سال از این ماجرا گذشت تا اینکه آن دختر جوان که حالا برای خودش خانمی شده بود به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر دیگری فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین بهتری نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن بیمارش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد آن زن بیمار را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی و تیم بزشکی بیمارستانش گردید. آخرین روز بستری شدن زن جوان در بیمارستان بود. به درخواست دکتر صورتحساب پرداخت هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. آن پزشک گوشه صورتحساب چند کلمه ای نوشت و آنرا درون پاکتی گذاشت و برای آن زن جوان ارسال نمود زن جوان از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آنرا زیر لب خواند : "بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است" امضاء. دکتر هوارد کلی

ادم خوار

پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید".
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی  سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"...

آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه  پرسید:
" کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
"ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید"...

یکبار دیگه آیا می ۲ نی؟

آیا میدانید که در برج ایفل 2 میلیون و نیم پیچ بکار رفته است ؟
آیا میدانید که همه نوزادان میگو نر متولد میشوند و بعد از چند هفته بخشی از آنها به ماده تبدیل میشوند ؟
آیا میدانید که هشت پا با وجود داشتن بدنی بزرگ میتواند از سوراخی به قطر 5 سانتی متر عبور کند ؟
آیا میدانید که طول رگهای بدن انسان 560هزار کیلومتر است ؟
آیا میدانید که یک قطره آب دارای 100 میلیارد اتم است ؟
آیا میدانید که تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند ؟
آیا میدانید که فیل بالغ در روز بطور متوسط 220 کیلوگرم غذا و 20 لیتر آب مصرف میکند ؟
آیا میدانید که تنها موجودی که میتواند به پشت بخوابد ، انسان است ؟

آیا می دانید؟

می2نی؟ 

طول موج نور مرئی بین ۷۰۰ - ۴۰۰ نانومتر است
  خورشید کوچکترین ستاره دنیا است
  وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید
  زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگتر از حجم کنونی خود را داشته است.
  مساحت سوراخ اوزون ۲۴ میلیون کیلومتر مربع یا به اندازه آمریکای شمالی
  سالانه ۱.۳ میلیون متر مکعب چوب صرف چوبهای غذای خوری در چین میشود
 در طوفان شن کویر بین ۶۰ تا ۲۰۰ میلیون تن شن جابجا میشود
 ماموتها که ۱۰ هزار سال پیش منقرض شدند تا ۶ سالگی شیر مادرشان را میخوردند
  شیارهاى کف دست کمکی براى بهتر گرفتن اشیاء است
 جوانان هندی شادترین و ژاپنی افسرده ترین های جهانند
  لاشخورها قادر به دیدن یک موش کوچک از ارتفاع ۴ کیلومتری میباشند

لذت زندگی

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد...

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!
آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...

پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!!
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!!
من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟!!!!!!
چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!
پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد...!
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!!
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد
.

راز خوشبختی

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد. به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد. خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد. مرد خردمند اضافه کرد: اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد. مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت. مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟» جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند. خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.» مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد. خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟» مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است. آن وقت مرد خردمند به او گفت: «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی»

پل

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟....

برادر بزرگ تر جواب داد:  بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم.
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.

نامه به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد . دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید . این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم . یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام . اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد . نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند . در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند . عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت ، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند . مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم ، چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند

سخاوت

پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید: (( یک بستنی میوه ای چند است؟ )) پیشخدمت پاسخ داد : (( 50 سنت )) . پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد . بعد پرسید : (( یک بستنی ساده چند است ؟ ))

در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: 35 سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفأ یک بستنی ساده... 

 

پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.
پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت
وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، 2 سکه 5 سنتی و 5 سکه 1 سنتی گذاشته شده بود. برای انعام پیشخدمت

کفن دزد

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟پدر گفت ،پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. ..

پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم
‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت

چه بسا کاری رادوست داشته باشید اما به نفع شما نباشد

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....


تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

بیشتر بدانید؟

آیا می‌دانید با دویدن می‌توان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد. 

 آیا می‌دانید 56 درصد افرادی که دست چپ هستند، تایپیستند.  

آیا می‌دانید برای تولید 1 لیتر بنزین 5/23 تن گیاه در گذشته مدفون شده است.  

آیا می‌دانید هر 1 دقیقه نسل یک موجود زنده منقرض می‌شود. 

 آیا می‌دانید داوینچی با یک دست می‌نوشت و با دست دیگر نقاشی می‌کشید.  

 آیا می‌دانید گوش و بینی در تمام طول عمر رشد می‌کنند. 

 آیا می‌دانید آب دریا بهترین ماسک صورت است. 

 آیا می‌دانید در ساخت برج ایفل 5/2 میلیون پیچ و مهره به کار رفته است.  

آیا می‌دانید بینی انسان قادر به تشخیص 000/10 نوع بوی مختلف است.  

آیا می‌دانید انرژی که خورشید در 1 ثانیه تولید می‌کند برای مصرف 1 میلیون سال زمین کافی است.