مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

ایا میدانید شیطان چگونه رنج فراوان می برد؟

شیطان به حضرت یحیی گفت : می خواهم تو را نصیحت کنم !
حضرت یحیی فرمود : من میل ندارم ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند .
شیطان گفت :‌مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند :....


۱) عده ای مانند شما معصومند ، ار آنها مایوسیم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند

۲) دسته ای هم بر عکس در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم
۳) دسته ای هم هستند که از دست انها رنج می بریم ؛ زیرا فریب می خورند ؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند دفعه دیگر که نزدیکه که موفق شویم ،؛ اما آنها دوباره به یاد خدا می افتند و از چنگال ما فرار می کنند . ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم

جالب و خواندنی است

آیا می‌دانید هیچ کس نمی‌داند چرا صدای اردک‌ها اکو نمی‌شود. 

 آیا می‌دانید سس کچاپ در سال 1830 به عنوان یک دارو به فروش می‌رفته است. 

 آیا می‌دانید لئوناردوداوینچی 10 سال طول کشید تا لب‌های مونالیزا را نقاشی کند.  

آیا می‌دانید وقتی پاهایت را آرام بالا بیاوری و به پشت بخوابی در ماسه فرو نمی‌روی.  

آیا می‌دانید اکثر افراد در کمتر از 7 دقیقه خوابشان می‌برد! 

 آیا می‌دانید یک انسان 8 ثانیه بعد از قطع گردن هنوز به هوش است.  

آیا می‌دانید سالی 500 شهاب سنگ به زمین برخورد می‌کنند.  

آیا می‌دانید خورشید روزی 000/126 میلیارد اسب بخار انرژی به زمین می‌فرستد.  

آیا می‌دانید کوچک‌ترین زمین فوتبال ساخته شده یک بیست هزارم یک تار مو است (نانو).

ایمان بالاترین درجه است

روزی بازرگان  موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه  شد خانه و مغازه اش در غیاب  او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش  همه سوخته و خاکستر شده اند  و خسارت هنگفتی به او وارد امده  است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :
مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

امام هادی (ع) در یک نگاه

زندگى ابو الحسن على الهادى ابن محمد الجواد ابن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام.

شیخ در مصباح مى‏نویسد: روایت‏شده است که حضرت ابو الحسن على بن محمد عسکرى (ع) در روز 27 ذى حجه به دنیا آمد. سپس وى مى‏گوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وى تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمى گفته است: ابو الحسن عسکرى (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال 214 هجرى دیده به دنیا گشود».

کلینى در کافى نویسد: آن حضرت در نیمه ذى حجه از سال 212 به دنیا آمد. البته برخى نیز روایت کرده‏اند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال 214 بوده است. در کشف الغمة نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.

شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکى از قراى مدینه بود».

نگارنده: در بسیارى از نسخ جاى ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشته‏اند و در برخى از نسخ ضبط آن به صورت‏«صربا» بوده است. البته نام چنین محلى نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریه‏اى است که موسى بن جعفر آن را به فاصله سه میلى از شهر مدینه بنا کرده است.

امام هادى (ع) به قولى در بیست و پنجم جمادى الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادى الاخره در نیمه روز و در سال 254 هجرى، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکى کمتر از چهل سال یا 41 سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و 33 سال و چند ماه، به قولى نه ماه، پس از وى زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کرده‏اند. آن امام (ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.

مدت اقامت آن حضرت در سر من راى، بیست ‏سال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانه‏اش واقع در سر من راى به خاک سپرده شد.


مادر آن حضرت
مادر آن حضرت کنیزى بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.


کنیه آن حضرت
کنیه وى ابو الحسن بود. برخى نیز وى را ابو الحسن ثالث مى‏خواندند.


لقب آن حضرت
ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقى، مرتضى و مشهورترین القاب وى متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفى مى‏کرد و به اصحابش مى‏فرمود از یاد کردن وى با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسى بود.

نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادى و نقى نیز شهرت داشت.

در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکرى. وى معروف به عسکرى بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانى الاخبار گوید: از استادان خود رضى الله عنهم، شنیدم که مى‏گفتند: محله‏اى که على بن محمد و حسن بن على علیهما السلام در آن در سر من راى ساکن بودند، عسکر نامیده مى‏شد از این رو به هر یک از این دو امام عسکرى گفته مى‏شود».

در نساب سمعانى است که عسکرى منسوب به عسکر در سر من راى است. سر من راى را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد براى آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار مى‏گرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخى زیبا ساخت و آن را سر من راى نامید که بدان سامرة و سامرا گفته مى‏شود. و از آنجا که پادگان نظامى معتصم در این شهر جاى گیر شد، آن را عسکر نیز مى‏خوانند. تاریخ این واقعه در سال 221 هجرى بوده است.

گفته سمعانى حاکى از آن است که عسکر نامى بوده که بر تمام سامرا اطلاق مى‏شده است.


فرزندان آن حضرت
آن حضرت چهار پسر به نامهاى: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن (ع) پس از وى به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسى است که بعد از وفات برادرش، امام عسکرى (ع) ، ادعاى امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جاى ماند که نامش عایشه یا علیه بود.


کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 233 - نویسنده: سید محسن امین - ترجمه: على حجتى کرمانى

سالروز شهادت حضرت امام هادی (ع) تسلیت باد

حضرت زهرا (س) به عنوان اعتراض به آنان که به او ظلم کردند به همسرش علی (ع) وصیت نمود که:"مرا شب غسل بده وشب کفن کن وشب نماز بر من بخوان وشبانه مرا بخاک بسپار«ولا تعلم احداً» این امور را خصوصی و مخفیانه انجام بده وبه هیچ کس اطلاع نده."

از این رو نقل شده:"جمعیت بسیاری از مرد وزن مدینه به درب خانه علی آمدند ودر انتظار تشییع جنازه حضرت زهرا(س) بودند در این وقت ابوذر از جانب امام علی (ع) بیرون آمد و به مردم گفت پراکنده شوید،تشییع ونماز بر جنازه حضرت زهرا(س)امروز به تأخیر افتاد."

مردم همه رفتند وقتی که شب فرا رسید آخرهای شب علی(ع)جنازه دختر رسول خدا(ص) را غسل داد وکفن نمود هنگام حرکت دادن جنازه حضرت زهرا(س)که در اواخر شب در تاریکی صورت گرفت تنها چند نفرحضور داشتند که عبارت بودند از:حسن وحسین(ع)،عقیل،زبیر سلمان،ابوذر،مقداد،عمار،وچند نفر ازخواص بنی هاشم ودر روایتی آمد حضرت علی(ع)فرمود:" زمین به خاطر هفت نفرآفریده شد:(یعنی این هفت  نفر درعصر خود کاملترین افراد بودندوبقای زمین وبرکاتش درآن عصر به خاطر وجود پربرکت اینها بود،آنگاه این هفت نفر را برشمرد:1- ابوذر 2- سلمان 3- مقداد 4- عمار 5-حذیفه 6- عبدالله بن مسعود ،آنگاه علی خود را به عنوان هفتمین نفر نام برد وفرمود :

" ومن امام آنها هستم و آنان همانها هستند که در نماز بر جنازه ی فاطمه حضور داشتند. "  

   

مرد عابد

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد. او هشت‌سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.

یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود. در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد. مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن ‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، متعجب شد.

مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:

روز شما به ‌خیر. مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد: "هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام."

پس مرد فاضل گفت:...
"خداوند تو را خوشبخت کند."

مرد فقیر پاسخ داد: "هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام."

تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد: "همیشه خوشحال باشید."

مرد فقیر پاسخ داد: "هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام."

مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمی‌آورم. خواهش می‌کنم بیش‌تر به من توضیح دهید."

مرد فقیر گفت: " با خوشحالی این‌کار را می‌کنم. تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی‌که من هرگز روز شری نداشته‌ام زیرا در همه‌حال، خدا را ستایش می‌کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را می‌پرستم. اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام.

تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم. سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی خداوند هستند.

تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من، زندگی‌کردن بنا بر خواست و اراده‌ی خداوند است."

چه کاری بالاتر از حفظ آبروی مردم

 این داستان را  تقدیم میکنم به همه ادمهای که ابروی مردم برایشان از همه چیز مهمتر است 

 (خاطرات یک کاربر اینترنتی )

زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم!.....

تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، ۸-۹ سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!

بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه! بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!

با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی! صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچد کس هم چیزی در این مورد نگفتم!
غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در
حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم، بابا
من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!
پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون!
بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد،۲۰  تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!
کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!
شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه، دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در، کیسه ای تو دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! کیسه رو بردم پیش بابا، بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود……

شما هم از فکر و اندیشه تان استفاده می کنید ؟

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...

سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین
سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است».

پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد».

مادر

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....

یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
همان جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
اززندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو
دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد : “ اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی
اومدم “ و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار
دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده 

 


ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از
دست دادی
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت

دانستنی های گرم گرم

آیا می‌دانید 60 درصد از ماهواره‌های جهان نظامی و 40 درصد بقیه غیرنظامی است.
آیا می‌دانید در هر ثانیه 5000 بیلیون بیلیون الکترون به صفحه TV برخورد می‌کند تا تصویر را ایجاد کند.
آیا می‌دانید یک بیلیون برابر با میلیون ضرب در میلیون است.
آیا می‌دانید شانس شبیه بودن دو اثر انگشت 1 به 64 میلیارد است.
آیا می‌دانید یک گالن روغن سوخته، می‌تواند تقریباً 1 میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند.
آیا می‌دانید خوردن 1 سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می‌شود.
آیا می‌دانید قدیمی‌ترین آدامسی که جویده شده، متعلق به 9000 سال پیش بوده است.
آیا می‌دانید اسکیموها هم از یخچال استفاده می‌کنند، منتها برای محافظت غذا در مقابل یخ زدن.
آیا می‌دانید جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز، مانع از اشک‌ریزی شما می‌شود.
آیا می‌دانید در 4000 سال قبل، هیچ حیوانی اهلی نبود.
آیا می‌دانید به طور متوسط روزانه، 12 نوزاد به خانواده‌های اشتباه داده می‌شوند

عمر خودتان را هنگام مرگ مشخص کنید چند سال است!

یک مشاور می‌میرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش می‌ایستد. اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک می‌کند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور می‌آید و به گرمی به او سلام کرده و احترام می‌گذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی کنار میزش می‌نشاند.

مشاور می‌گوید: من از این توجه شما سپاسگزارم، اما چه چیزی باعث شده که این گونه با من رفتار کنید؟"

فرشته محاسب می‌گوید: ما برای افراد مسن احترام ویژه‌ای قائل می‌شویم. ما یک پردازش اولیه بر روی تمامی کارنامه‌های اعمال انجام داده‌ایم و من ساعاتی را که شما به عنوان ساعات مشاوره برای مشتریان خود اعلام کرده‌اید جمع زدم. بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن دارید!

انسان بی حیا است یا خیر؟

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد

دانش خودمان را محک بزنیم !!!!!!!!!!

آیا می‌دانید با یک مداد می‌توان خطی به طول 56 کیلومتر کشید.
آیا می‌دانید عقرب‌ها تنها موجوداتی هستند که اشعه رادیو اکتیو تأثیری بر آن ها ندارد.
آیا می‌دانید عقرب‌ها دو دشمن دارند که یکی از آن‌ها یک نوع سار و دیگری مگس است.
آیا می‌دانید شیشه به ظاهر جامد است ولی مایعی است که با سرعت بسیار کند حرکت می‌کند.
آیا می‌دانید اولین راه شوسه و زیرسازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.
آیا می‌دانید نور می‌تواند در یک ثانیه 7.5 دور دور زمین بچرخد.
آیا می‌دانید اگر تمام رگ‌های خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا 000/97 کیلومتر می‌شود.
آیا می‌دانید سرعت صوت در فولاد 14 بار سریع‌تر از سرعت آن در هوا است.
آیا می‌دانید وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می‌نشیند به اندازه 2 میلیونیم میلیمتر خم می‌شود.
آیا می‌دانید فشار در مرکز خورشید تقریباً 700 میلیون تن بر 5/4 مترمربع است.
آیا می‌دانید طول عمر مردم سوئد و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.
آیا می‌دانید داغ‌ترین نقطه زمین در دالول اتیوپی است که دمای هوا در سایه 94 درجه است.
آیا می‌دانید 1 لیتر سرکه در زمستان سنگین تر از تابستان است

یک نکته اموزنده

یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم ببری از باغ‌وحش امریکا گریخت و به جنگل بازگشت. در دوران اسارت بسیاری از عادات آدمیان را آموخته بود و با خود فکر کرد خوب است آن رسوم را در جنگل به کاربَرَد.

اولین روزی که به منزل رسید یوز‌پلنگی را ملاقات کرد و به او گفت:«صحیح نیست که من و تو برای قوت‌مان به شکار رویم. حیوانات دیگر را وا می‌داریم که غذای‌مان را برای‌مان تهیه ببینند.»

یوز‌پلنگ پرسید:«چه‌گونه این کار را می‌توانیم انجام دهیم؟»....


ببر گفت:«خیلی ساده است به آن‌ها می‌گوییم که من و تو با هم مشت‌بازی خواهیم کرد و برای تماشای این مسابقه بایستی هر کدام از جانوران گراز وحشی تازه‌کشته‌ای با خود بیاورند. بعد من و تو بدون این‌که آزاری به هم رسانیم به سرو کول یک‌دیگر می‌پریم و بعد خواهی گفت که استخوان پنجه‌ات در روند دوم شکست و من ادعا خواهم کرد که استخوان پنجه‌ام در روند اول شکست. پس از آن هم مسابقة بعد‌مان را اعلان می‌کنیم و آن‌ها بایستی دو‌باره گراز وحشی همراه بیاورند.»

یوز‌پلنگ گفت:«تصور نمی‌کنم کارگر بیفتد.»

ببر گفت:«چرا، حتماَ مؤثراست. تو به همه بگو تو برنده خواهی بود، چون من مشت‌زن بی‌تجربه‌ای هستم و من به همه می گویم حتماَ من بازنده نیستم، زیرا تو مشت‌زن بی‌تجربه‌ای هستی و همه آرزو می‌کنند که تماشاگر چنین جنگی باشند.»

به این ترتیب یوز‌پلنگ به همه گفت که برندة مسلم است چون ببر مشت‌زن بی‌تجربه‌ای است و ببر به همه گفت که مسلماَ بازنده نیست چون یوز‌پلنگ مشت‌زن خامی است. شب مسابقه فرا‌ رسید. ببر و یوز‌پلنگ به شکار نرفته بودند و خیلی گرسنه بودند، می‌خواستند هرچه زودتر مسابقه به اتمام رسد و گراز‌های وحشی تازه شکارشده را که جانوران بایستی همراه داشته باشند بخورند. اما در ساعت موعود هیچ‌کس نیامد.

روباهی گفته بود:«من این قضیه را این‌طور تجزیه و تحلیل می‌کنم: اگر یوز‌پلنگ برندة مسلم است و ببر مسلماَ بازنده نیست پس مساوی خواهند شد و چنین مسابقه‌ای بسیار خسته‌کننده است. مخصوصاَ وقتی طرفین مسابقه مشت‌زن‌های خام و بی‌تجربه‌ای هستند.» جانوران دیگر این منطق را پذیرفتند و به گود نزدیک نشدند. وقنی شب به نیمه رسید و مشهود گشت که حیوانات نخواهند آمد و گرازی برای خوردن نخواهد بود ببر و یوز‌پلنگ به جان یک‌دیگر افتادند وهر دوآن چنان مجروح گشتند و آن چنان از پا در افتادند که یک جفت گراز وحشی که از آن حوالی می‌گذشتند به آن‌ها حمله‌ور شدند و به سادگی آن‌ها را کشتند.

چقدر میدانید؟

آیا می‌دانید جرم زمین هشتاد و یک برابر ماه است. 


آیا می‌دانید انسان اولیه و اجداد اولیه انسان هر دو در یک زمان در اروپا بودند. 


آیا می‌دانید نوزاد بیش از 300 استخوان دارد که با رشد بعضی از آن‌ها به یکدیگر جوش می‌خورند. 


آیا می‌دانید تقریباً یک سوم وزن یک زن و یک دوم وزن یک مرد را ماهیچه تشکیل می‌دهد. 


آیا می‌دانید 30 برابر جمعیتی که امروزه بر روی کره زمین است در زیر خاک مدفون‌اند.

کار فقط برای رضای خدا انجام بدهید

حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام، از پدران بزرگوارش علیهم السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در روز قیامت فرمان مى‏رسد که مردانى را به جانب آتش برند، و خداوند به مالک دوزخ دستور مى‏دهد تا به آتش (دوزخ) بگوید: پاى آنان را مسوز چرا که در دنیا (پیاده) به مساجد رفته‏اند؛ و چهره آنان را (به آتش) مسوزان زیرا (در دنیا) به هنگام دعا صورت خود را به جانب آسمان بلند کرده‏اند؛ و زبانشان را (نیز به آتش) مسوز چون در دنیا قرآن را تلاوت کرده‏اند؛ (پس از این فرمانها) فرشته نگهبان آتش (از روى شگفتى) به آنان مى‏گوید: اى بینوایان! (مگر در دنیا) چه کرده‏اید که آتش دوزخ بر شما مقرر شده است؟! مى‏گویند: ما براى غیر خدا کار مى‏کردیم (و در عبادتهاى خود خشنودى خلق را طلب مى‏کردیم) پس گفته مى‏شود: ثواب خود را از آن که براى او کار کردید بگیرید. 

 

پاداش نیکى‏ها و کیفر گناهان، ص:567

اداب زندگی

حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: هیچ گاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند... در هیچ امری قدمی بر خلاف میل باطنی من بر نداشت.
یک بار که فاطمه(س) متوجه شد پیامبر (ص) از گردنبند و دستبند و پرده ی نصب شده در جلوی درب خانه اش ناراحت شده، فوراً آن را نزد رسول خدا(ص) فرستاد تا در راه خدا صرف کند. پیامبر (ص) نیز سه مرتبه فرمود: فعلت، فداها ابوها؛ آنچه می خواستم انجام داد، پدرش به فدای او باد.
فاطمه(س) زمانی که برای درخواست کنیز و کمک کار نزد پیامبر (ص)  رفت، تسبیحات را آموخت و به جای دنیا، توشه ی آخرت نصیبش شد. او از برآورده نشدن نیازش ناراحت نشد ، بلکه فرمود: از خدا و رسول خدا خشنودم.
بزرگان و اولیای دین همواره می کوشند امامشان از آن ها راضی باشد. امام باقر (ع) نیز بر جابر همین نکته را فرمود که : من از درمان و درد  و وصل و هجران پسندم  آنچه را جانان پسندد

ذرت بو داده

شاید برای شما هم جالب باشه که بدونین چرا ما ایرانیها، به پاپ کرن میگیم ... فیل؟!
چون این خوراکی خوشمزه نه به فیل ربط داره نه به !! اولین مدل پاپ کرن که وارد ایران شد، مربوط به یک شرکت انگلیسی بود به اسم چسترفیلد((chesterfield))و چون ما ایرانی ها زبان انگلیسی را بسیار عالی بلد هستیم!!، این رو ساده سازی کردیم و گفتیم ... فیل! شناختن محصولات مختلف به اسم اولین برند، توی ایران خیلی عادیه. مثل: آدامس، تافت، تاید، ریکا، وایتکس، ماتیک، کلینکس  و ...  حالا شما میتونین با خیال راحت این خوراکی رو بخورین و نگران چیزی نباشین هرچی هم دوست دارین صداش کنید: پاپ کرن،....... ، چسترفیلد، ذرت بو داده، گل بلال، یا هر چیز دیگه

 مطالب فوق توسط یکی از دوستان به ایمیل بابا ارسال شده و خواهش کرده در وبلاگ من قرار گیرد او  در شوخ طبعی نظیر ندارد . این هم تقدیم به آقای ا. ا 

ویژگی ادمهای که کار را برای خودنمایی و تظاهر انجام میدهند!

حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام، از پدران بزرگوارش علیهم السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در روز قیامت فرمان مى‏رسد که مردانى را به جانب آتش برند، و خداوند به مالک دوزخ دستور مى‏دهد تا به آتش (دوزخ) بگوید: پاى آنان را مسوز چرا که در دنیا (پیاده) به مساجد رفته‏اند؛ و چهره آنان را (به آتش) مسوزان زیرا (در دنیا) به هنگام دعا صورت خود را به جانب آسمان بلند کرده‏اند؛ و زبانشان را (نیز به آتش) مسوز چون در دنیا قرآن را تلاوت کرده‏اند؛ (پس از این فرمانها) فرشته نگهبان آتش (از روى شگفتى) به آنان مى‏گوید: اى بینوایان! (مگر در دنیا) چه کرده‏اید که آتش دوزخ بر شما مقرر شده است؟! مى‏گویند: ما براى غیر خدا کار مى‏کردیم (و در عبادتهاى خود خشنودى خلق را طلب مى‏کردیم) پس گفته مى‏شود: ثواب خود را از آن که براى او کار کردید بگیرید. 

 

پاداش نیکى‏ها و کیفر گناهان، ص:567

حضرت زهرا س

رسول گرامی اسلام درباره ی دخترش حضرت فاطمه علیها السلام می گوید:

«إنَّ إبْنَتیِ فاطِمَةَ مَلَأ اللهُ قَلْبَها وَ جَوارِحَها إیماناً وَ یَقیناً إلی مَشاشِها»

«به تحقیق دخترم فاطمه، قلب و تمام جوارحش مملو از ایمان و یقین گشته، به طوری که بالاتر از آن مرتبه، ایمان و یقینی قابل تصور نیست.»

از این حدیث و سخنان قبل در می یابیم که ایمان فاطمه علیها السلام نه صرفاً ایمان قلبی است که در حد یک باور و اعتقاد درونی باشد و اعمال او تحت تأثیر شرایط، محیط، عادت، تربیت و…. قرار گیرد؛ و نه صرفاً جنبه ی فعلی و عملی دارد. بلکه رسول خدا درباره ی ایمان وی می گوید:

«خداوند قلب و عمل او را مملو از ایمان کرده است.»

هر چند گفته شد ایمان فراز و نشیب و اوج و حضیض دارد و تحت تأثیر عوامل و شرایط ممکن است تغییر کند اما فاطمه علیها السلام چه در زمان حیات پیامبر و چه در مدت کوتاه زندگانیش پس از رحلت او، از ایمانی در اوج برخوردار بود و از این رهگذر است که رسول خدا درباره ی او چنان حدیثی را فرمود. فاطمه علیها السلام به مقامی رسیده که بالاتر از آن متصور نیست؛ ایمان به خداوند و روز رستاخیز چنان سراسر وجود مبارک دختر پیامبر را در بر گرفته بود که در میان زنان زمان خود و پس از آن هیچ زنی نبوده که همتا و همپای او باشد و در میان تمام زنان جهان در طول دوران هستی فقط سه زن توانسته بودند به مقامات بسیار والایی نایل شوند. ۱٫ مریم علیها السلام  ۲٫ حضرت خدیجه علیها السلام ۳٫ آسیه همسر فرعون.

تمام وجود فاطمه علیها السلام در ذات ربوبی ذوب گردیده بود و جز وجه پروردگار و لقای الهی چیز دیگری نظر او را به خود جلب نمی کرد، هنگامی که پیامبر از او درباره ی کمبود و نیازهایش می پرسد جوابی می دهد که برای ما تکان دهنده است، می گوید: «لذّتی که از بودن در محضر حضرت حق نصیب من می گردد چنان مرا در خود غرقه می نماید که از هر خواهش و حاجتی غافل و بی نیاز می گردم، و شوق وصال او همه ی نیازها را و کاستی ها را از یادم می برد و مرا جز به تماشای وجه مقام ربوبی به چیز دیگری فرصت نمی دهد.» 

روز مادر بر تمامی مادران مبارک باد

یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد.مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر ...
آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.

پسر را سریع به بیمارستان رساندند.
دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت :
این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.

روز مادر بر تمامی مادران مبارک باد

انسانهای بد سرشت چگونه هستند؟

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.  

 پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد. 

همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی  پسر کوچولو نمیتونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیلشو یواشکی پنهان کرده شاید  دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده. 

 

نتیجه اخلاقی داستان  

اگه شما تو یه رابطه ۱۰۰٪ صادق نباشید؛ همیشه تو شک و تردید هستید که طرف مقابلتونم ۱۰۰٪ با شما صادق نیست. این قضیه تو هر رابطه ای  مثل دوستی؛ کارگر و کارفرما و.... وجود داره و ارامش را از شما میگیره.  

در هر کاری که میخواید انجام بدید ۱۰۰٪  صداقت و  وجود  خودتونو بگذارید تا همیشه با ارامش بخوابید

خلیج تا ابد فارس

به تازگی عرب ها یک نظر سنجی برای  تغییر نام خلیج فارس با نام مجعول خلیج ع ر ب ی و پیشنهاد آن به گوگل راه اندازی کرده اند.

 به لینک زیر بروید ودر این رای گیری شرکت کنید و به خلیج فارس رای دهید

http://www.persiano rarabiangulf. com

مادر ..............

حق مادر بر فرزند
مادران حتی نسبت به فرزندان نا خلف خود مهر می ورزند .چند سال قبل،در شمال کشور ،پسر نا خلفی قصد داشت مادش را بکشد .مادر وقتی یقین کرد که دیگر اخر کار اوست ،گفت:
جان من برایم مهم نیست .من می ترسم فردا تو را به خاطر من بکشند !

با عنایت به همین مهر مادری فزون از حد است که امام سجاد (ع)به حق مادر بر فرزندان اشاره کرده وفرموده اند:
مادر ،انسان را در رحم خود و بعد از ان در دامنش پروراندو به گونه ای حمل کرد که هیچ کس نمی پذیرد که بار دیگری را تحمل نماید. مهر مادر به شما به قدری زیاد بود که به خود توجهی نداشت وبه گرسنگی و تشنگی خود رضایت داده بود تا شما را سیراب کند. به برهنگی خود تن داد تا شما عریان نباشید . خود در میان افتاب ماند و سایه را به شما واگذاشت . خویشتن را از خواب خوش محروم کر تا شما به اسودگی بخوابید 

چه بسا دیده اید مادرانی راکه خود را سایه طفلشان کرده اند تا افتاب
پوست نازک فرزندشان را ازار ندهد

دانش خود را محک بزنید

آیا می‌دانید رشد کودک در بهار بیشتر است.  
آیا می‌دانید در آمریکا سالیانه 85 میلیون تن کاغذ مصرف می‌شود. 
آیا می‌دانید اسب ماده 30 و اسب نر 36 دندان دارد.
آیا می‌دانید حس بویایی مورچه با حس بوبایی سگ برابری می‌کند.
آیا می‌دانید زمان لازم برای این که آب اقیانوس‌ها 1 دور در چرخه هیدرولوژیکی بچرخد 3000 سال است.
آیا می‌دانید این زمان برای یخ‌های قطبی 8000 سال و برای آب‌های زیرزمینی 5000 سال است.
آیا می‌دانید آقایان روزانه 40 تار مو و خانم‌ها 70 تار موی خود را از دست می‌دهند.
آیا می‌دانید وزن اسکلت انسان بالغ 13 تا 15 کیلوگرم است.
آیا می‌دانید زرافه می‌تواند با زبانش گوش‌هایش را تمیز کند.
آیا می‌دانید اسب‌ها در مقابل گاز اشک آور مصون‌اند.
آیا می‌دانید مساحت دریاچه ارومیه 6 هزار کیلومتر مربع و عمیق‌ترین جای آن 14 متر است.
آیا می‌دانید نعناع سکسکه و تنگی نفس را شفا می‌دهد.
آیا می‌دانید 200 ویروس شناخته شده که به دستگاه تنفس اثر می‌گذارند و باعث سرماخوردگی می‌شوند.
آیا می‌دانید دریای مدیترانه بین 3 قاره اروپا، آسیا و آفریقا قرار دارد

مادرم عیدت مبارک

مادرم عیدت مبارک مادرم                                     مهرتو هرگز نمیره از برم    

 

ای که هر سال بودی و هستی هنوز                    همچو تاج عشق بر روی سرم


من تو را چون جان خویش میدارم و                    تا ابد ای جان من از تو نمک پرورده ام


هفت سین سفره ما لیک تکمیل نیست             چون که من شش سین دران بنهاده ام


سین هفتم سین توست ای مادرم               نام ان سین سینه توست تا گزارم من سرم 

دانستنی های جدید

آیا می‌دانید در 150 سال گذشته قد افراد در کشورهای صنعتی 10 سانت رشد داشته است.
آیا می‌دانید هر تکه کاغذ را نمی‌توان بیش از 9 بار تا کرد.
آیا می‌دانید 75 درصد جرم اتمسفر در 10 کیلومتر ضخامت پایین جو قرار گرفته است.
آیا می‌دانید تغییر فاصله زمین و خورشید تأثیری بر دما ندارد بلکه زاویه تابش خورشید مؤثر است.
آیا می‌دانید تبخیر از سطح خاک عمده‌ترین منبع هدر رفت آب به صورت تبخیر در ایران است.
آیا می‌دانید بر هر سانتی متر از سطح زمین 105 کیلوگرم هوا وجود دارد.
آیا می‌دانید در فصل زمستان در مناطق سردسیر لیمنوگراف از کار انداخته و از اشل استفاده می‌کنند.
آیا می‌دانید به ازای هر 1 درصد افزایش نمک محلول در آب 1 درصد از شدت تبخیر کاسته می‌شود.
آیا می‌دانید اگر تمام یخ‌های قطبی ذوب شوند آب دریاها 14 متر بالا می‌آید.
آیا می‌دانید بیشترین قربانیان سیل زنان و سپس کودکان هستند.
آیا می‌دانید در سال‌های آتی جنگ‌هایی بر سر آب در جهان رخ خواهد داد.
آیا می‌دانید ارتفاع تبخیر در باران 2 متر و ارتفاع متوسط بارندگی 24 سانت است.
آیا می‌دانید اعصابی که در بدن شما وجود دارند به اندازه فاصله زمین تا ماه است.
آیا می‌دانید درازترین ناخن دست دنیا مربوط به زنی امریکایی است که هر ناخن او 6 متر است.
آیا می‌دانید در یک سانتی متر از پوست شما 12 متر عصب و 4 متر رگ و مویرگ وجود دارد.

روز مادر

سلام به تمام مردم ایران. 

روزمادربرهمه مادران مهربان وزحمت کش گرامی باد.من می خواهم درباره ی روزمادرصحبت کنم.  پدران وپسران ودختران. برای روز مادرچیزی تهیه کرده اید؟  

فرصت دیگری ندارید پس عجله کنید.دلیل نام گذاری روز مادر ولادت حضرت فاطمه زهرا(س )است. به دلیل همین این روزباشکوه را روز مادر گذاشته اند.من دیگروقت شما رانمی گیرم.پس خداحافظ وروزمادر مبارک.