مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

مادر

با مدیریت ابوالفضل قضایی+بابام

امروز جا خوردم !

امروز صبح که بابام خواست من را به مدرسه برساند یک لایه خاک روی ماشین و کل شهر نشسته بود و هوا مثل روز مه گرفتگی بود وقتی به مدرسه رفتم دیدم مدرسه تعطیل است تصمیم گرفتم در وبلاگ چند لطیفه بنویسم

روزی پسری همراه دوستش به جنگل رفت پسرک به دوستش گفت ((این درخت ها که نمی گذارند جنگل را ببینم ! ))

روزی پسری املا اش را دو می گیرد . به معلمش می گوید :((معلم جان! صفر چه ارزشی دارد ؟ معلم جواب میدهد هیچ ارزش ندارد پسرک گفت : ((خوب حالا این صفر بی ارزش را بگذار کنار دو من تا بشود بیست

نظرات 2 + ارسال نظر
ارنواز پنج‌شنبه 24 بهمن 1387 ساعت 23:15

درود برتو ابوالفضل جانم!

حسابی خوشحال شدی مدرسه تعطیل بود نه؟! شوخی میکنم عزیزم یاد روزهایی افتادم که خودم میرفتم مدرسه و گاهی از وقت ها که برف میبارید و مدرسه ها تعطیل میشد ما هم خوشحال می آمدیم خونه و میرفتیم برف بازی! اما دلم میسوزه که توی شهر شما به جای برف از آسمون خاک باریده!

من بالاخره رفتم و کنکور دادم سخت بود اما امیدوارم که خدای مهربون کمکم کنه چون من بهترین دوستی که دارم اونه!

امیدوارم که مادر گل تو هم از امتحانش راضی باشه!

دوباره ازت خواهش میکنم توی نیایشهای سبزت منو فراموش نکن!

سپاس مواظب خودت باش

با سلام
ارنواز خانم مهربون
انشالله در امتحانت موفق میشوی به خدا توکل کن که خدا با ادمهای صبور است
مامانم متاسفانه در بیمارستان بستری بود و در امتحان شرکت نکرد ولی مامانم میگه ناراحتی نداره در امتحان یک دانشگاه دیگه امتحان میده و حتما قبول میشود
شما هم برای مامانم دعا کن زود تر خوب بشه
خیلی متشکرم

ارنواز جمعه 25 بهمن 1387 ساعت 20:27

سلام ابوالفضل گل!
چقدر ناراحت کننده! امیدوارم که حال مادر گلت زودتر خوب بشه!

مواظب خودت باش و همینطور مادرت ! من حتما واسه ایشون دعا میکنم

اهورای پاک نگهدار تو و خانواده ات عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد