درب خانه لطیفی را کندند و دزدیدند. او هم رفت و درب مسجدی را از جا کند و به خانه آورد .
گفتند:(( چرا چنین کردی و درب خانه خدا را کندی؟))
گفت: (( خدا خوب میداند که درب خانه ءمرا چه کسی دزدیده است. هروقت دزد را به من بسپارد من هم درب خانه اش را پس می دهم!))