پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید".
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"...
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید:
" کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
"ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید"...
سلام آقا ابوالفضل گل.
خوبی گلپسر؟ اوضاع و احوال اوغات فراغت خوبه ایشالا؟
پست بانمکی بودا! اما جا داره آدم گریه کنه.
البته اینم بگه توی همهی ادارهها و شرکتها از این خبرا نیستا! ولی خب قبول دارم که خیلی جاها اینجوریه و من از نزدیک دیدم نمونه مدیرانی رو که اگر اون ۵ آدمخوار نوش جانشون کنن، هیچ اشکالی پیش نمیاد!
شاد و سلامت باشید همیشه.
در پناه خدا.
سلام وبلاگ جالبی داری ولی سعی کن یک موضوع را دنبال کنی و برای دیده شدن به وبلاگهای زیادی سر بزنی و نظر بدهی با تبادل لینک هم موافقم.
سلام . مطلب قشنگی رو نوشتید و وبلاگ خوبی دارید .
با مسابقه دلنوشته های مهدوی تحت عنوان بی قراری ها تا نیمه ماه مبارک رمضان به روزم . خوشحال می شم اثری از شما رو تو وبلاگم داشته باشم . شاد باشید
سلام وبلا گ زیبا و پر محتوایی دارید موفق باشید.